۱۴۰۱ خرداد ۱۱, چهارشنبه

انسان

 در طول اعصار، تمام دیکتاتورها با سکوت می آیند آزادی را فریاد میزنند و در سکوت قتل عام می کنند، ایده ها را در گلوی اندیشمندان خفه می کنند، خانه ها را آتش می زنند. آنها خوب می دانندچگونه فریاد مردم معترض را در نطفه خفه کنند. می دانند چطور جامعه را به سکوت وادارند و بسیار سیستماتیک جهنمی برای ملتشان می سازنند که توانمندترین متفکران را  به سکوت وادار کنند. آنها را وادار به سکوت و در نهایت فرار می کنند و چنان خرابی هایی به بار می آورند که قرن ها و شاید هزاره ها زمان می برد تا شاید ققنوسی از خاکستر خویش برخیزد و جامعه را از خفقان و ظلم برهاند. 


امروز اکثر ایرانیان می دانند شاید عمرشان قد ندهد که آزادی ایران را ببینند. اما آنچه مرا بیش از همه آزار می دهد آوارگی میلیون ها ایرانی نیست،  شاید حتی قتل فجیع دکتر فریدون فرخزاد نباشد، قتل های دست جمعی دانشجویان آزادی خواه نیست،  شاید حتی کشتن ۱۵۰۰ ایرانی که تنها برای احقاق حقشان به خیابان ها آمده اند نباشد بلکه کشتن اندیشه ها و به آتش کشیدن  تمدن و تاریخ چندین هزار ساله است. خمینی با وعده ی « بازگرداندن کرامت انسانی به ایرانیان » از خاکستر پر از خشم و کینه ی خود سر براود و تنها خرابی، آوارگی، کشتار برای ایرانیان به بار آورد. جنایات او تنها محدود به مرزهای ایران نشد. نوادگان و دنبال کننده گان راه او جهانی را به آتش کشیدند.  آنها از بزرگترین عامل تباهی اندیشه ها و بشریت که همان بقول کارل مارکس «مذهب» است و جهالت مردم استفاده کردند تا قتل عام کنند. آنکه مخالف است مستحق مرگ است. بنیان گذار این اندیشه کسی نیست جز محمد پیام آور تباهی. بکشید هرآنکس را که مخالف شماست، گردن بزنید هرآن کس که دین الله را نپذیرفت. مردان کفار را از دم تیغ بگذرانید، زنان و کودکانشان را به کنیزی بگیرید و امولشان را به  تاراج ببرید که این پاداشی است از جانب الله به مسلمین جهان. این ایدئولوژی ذهن خراب و پر کینه ی پیا آور تباهی «محمد» تا به امروز ادامه دارد و چون آتشی به جان تمام بشریت افتاده است. 

آنجه برای من بسیار مضحک و در عین حال تلخ است این است که پیروان آنها در عین محفوظ نگاه داشتن اندیشه های ضدبشری و وحشیانه شان به جوامع آزاد اروپایی پناه می برد و پذیرفته هم می شوند. در سرزمین های آزاد هم آن ایدئولوژی بیمارشان را پیاده می کنند و دستورات پیامبرشان را اعمال می کنند، خود داوری می کنند و حکم مرگ صادر می کنند و آن را اجرا می کنند و جهان در برابر آن سکوت می کند. بیانیه هایی علیه اعمال تروریستی از سوی سازمان های حقوق بشری داده می شود. ابراز تأسف و همدردی با خانواده های جانباختگان می کنند و این اعمال خشونت آمیز را محکوم می کنند اما آیا این کافیست؟ براستی چه باید کرد که جهان را از کینه و تفکرات رادیکال  افراط گرایان زدود؟ آیا آموزش کافیست؟ باید منتظر نسلی باشیم که بواسطه ی آموزش صحیح و سیستماتیک راه پدرانشان را ادامه ندهند؟ 

این پرسشی است که مدت هاست ذهن مرا به خود مشغول کرده است. روشنگران بسیاری آمده اند و تلاش کرده اند تا اندیشه صلح و دوستی را بر جهان حاکم کنند تا جهالت را بزدایند اما آنها نیز نتوانسته اند جهان را از کینه و نفرت و خشم مذهبیان افراطی برهانند . به راستی چه باید کرد؟

نکته ی دیگری که من در تفکرات ضد انسانی مذهبیون افراطی یافتم آن است که آنها دروغ را بر خود حلال کرده اند. از ابتدای تاریخ اسلام پیامبر همچون خمینی با وعده های دروغین به بشریت نوید زندگی بهتری را در بهشت میدهد. بهشتی که تا به حال هیچ انسانی نه آن را دیده و نه در هیچ محفل علمی به اثبات رسیده. کدام عقل سلیمی می تواند به مفاهیم پوچ و دروغین و موهومی چون بهشت جهنم غذاب اخرت می تواند ایمان داشته باشد؟ تمام اسباب عیش و نوش را پیروان خود (و نه برخود) حرام می کنند و وعده ی آن را در جهانی دیگر می دهند. این حجم از نادانی در مخیله ی من نمی گنجد. انسان موجود عجیبی است. ذات انسانی را تا بحال هیچکس نشناخته. انسان برای خود خدا می سازد و سپس برای خدای خود خانه و کاشانه و برای او قربانی ها  میکند و سپس از سوی او برای خود دستوراتی  صادر می کند خود را از خیلی چیزها  محروم می کند و به خیلی چیزها پایبند می کند، خود را محق این می داند که طبق گفته های خدای زایده ی ذهن انسان، دیگران را وادار به پذیرش افکار خود کند و سرانجام برای این خدا شهید شود و به بهشت موهومی برود. 

انسان این موجود عجیب و بی رحم شاید خود سایه ای باشد از حقیقتی که شاید هرگز برملا نشود

…….




پست‌های پرطرفدار