۱۴۰۱ مرداد ۲۲, شنبه

آیات الاهی یا آیات شیطانی


سلمان رشدی در فصل دوم کتاب خود داستانی را نقل میکند که بی شک نام رمان نیز برگرفته از آن است: ابوسیمبل رئیس یکی از بتخانه ها و رئیس شورای شهر جاهلیه به ماهوند که یک بازرگان است که ادعای پیغمبری کرده است پیشنهاد میکند که سه بت را به رسمیت بشناسد تا بت پرستان نیز به خدایی که او معرفی میکند (= الله) و دین جدیدی که او آورده است (= تسلیم) ایمان بیاورند. ماهوند به سوی پیروان خود میرود و این پیشنهاد ابوسیمبل رو با آنها مطرح میکند.آنها با ماهوند مخالفت میکنند و دلایل مختلفی را برای مخالفت خود می‌آورند. حمزه که یکی از پیروانش است به او پیشنهاد میکند از جبریل بپرسد. ماهوند به سمت کوه حرا حرکت میکند و با جبریل بحث میکند… بالاخره ماهوند باز میگردد و به سوی بازار مکاره میرود و دو آیه در مدح بتهای سه گانه میگوید. سرو صدا و هیاهو از این اتفاق بالا می‌گیرد و ابوسیمبل با صدای بلند فریاد «الله اکبر» سر میدهد و سجده میکند. بقیه نیز از او پیروی میکنند. ماهوند پس از مدتی آن آیات را باطل و با آیات جدیدی جایگزین میکند و میگوید آن آیات از القای شیطان بوده است.


جالب است بدانید که این فصل از رمان سلمان رشدی به صورت کامل حاصل از تخیل و هنر سلمان رشدی نیست بلکه چنین واقعه ای در زمان محمد اتفاق افتاده است. این واقعه تاریخی در کتابهای اسلامی به نام «غرانیق» معروف است و داستان ان از این قرار است که محمد برای کم کردن فشار مشرکان دو آیه در مدح سه بت می آورد و پس از مدتی میگوید که اینها جز قرآن نیست و آن آیات را باطل میکند. البته مسلمان سعی در انکار و تاویل این واقعه دارند و ردیه‌هایی بر این واقعه تاریخی نوشته اند.

کاملا طبیعی است که مسلمانان این واقعه تاریخی را انکار و تکذیب میکنند، چون اصل اسلام بر توحید و محوری ترین پیام قرآن توحید و یکتاپرستی است. با قبول این داستان اصل اسلام یعنی توحید در خطر می افتد. یادمان نرفته که روشنفکران دینی بر اثر فضای زمانه قصد داشتند به اسلام راستین بازگردند و «جامعه بی طبقه توحیدی» درست کنند. من فکر میکنم روشنفکران دینی کنونی اسلام با نقل این واقعه تاریخی بتوانند بهتر از بیضه اسلام دفاع کنند. امروزه بحث حقوق بشر داغ است و باید راهکارهایی برای حل تعارض بین اسلام و حقوق بشر اندیشید. بدین ترتیب که هر کجا که اسلام با حقوق بشر تعارض داشت بگوییم این از القائات شیطانی بوده و مورد قبول اسلام نیست. من اسم این راهکار رو «بسط تجربه شیطانی» میگذارم. شاید به نظر شما خنده‌دار باشد ولی مطمئن باشید خیلی محکمتر و قابل دفاعتر از تئوری های مشابه است. بگذریم.

من سعی کردم تمام منابع تاریخی در مورد این واقعه تاریخی را جمع آوری کنم که اتفاقا نتایج خوبی هم به دست آمد. کتابها و مقالاتی که ردیه نوشته بودند را نیز مطالعه کردم. در اینترنت مقاله فارسی مناسب و دندان گیری پیدا نکردم. یک مقاله به زبان انگلیسی از یک تارنمای مسیحی پیدا کردم و از آن در نوشتن این مقاله استفاده کردم[1]. در این نوشتار این واقعه تاریخی و منابع تاریخی آن را بررسی میکنم و در آخر به ردیه‌های مسلمانان پاسخ میدهم.

شرح ماجرا:

محمد بعد از اینکه دعوت خود را علنی کرد، شروع به توهین مقدسات و بزرگان بت پرستان کرد. برخی از بزرگان مکه از محمد خواستند که کاری به بتهای آنان نداشته باشد ولی محمد دست بردار نبود. مردم مکه در مقابل کارهایی که محمد انجام میداد بیکار ننشستند و تازه مسلمان را تحت فشار قرار می دادند. آنها را مسخره میکردند، افراد ضعیفی که به قبیله ای وابسته نبودند یا برده بودند را شکنجه میکردند. همین آزارها باعث شد که گروهی از مسلمانان به حبشه مهاجرت کنند. تحریم اقتصادی کار را سختتر کرد. اذیت و آزار روز به روز بیشتر میشد و مسلمانان ضعیفتر میشدند تا اینکه محمد در هنگام خواندن وحی جدیدش سوره النجم، وقتی به آیات 19 و 20 رسید، اینگونه ادامه داد: تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لَتُرتَجى. یعنی: اين بتان والا هستند كه شفاعتشان مورد رضايت است. غرانيق جمع غرنوق بر وزن مزدور، يك نوع پرنده آبى، سفيد يا سياهرنگ است. بعد از خواندن این دو آیه محمد سجده کرد و مشرکان و مسلمانان نیز از او پیروی کردند: به خاک افتادند و سجده کردند. بت پرستان قریش خوشحال و شادمان بودند از اینکه محمد بتهای سه گانه آنها یعنی لات،عزی و منات به رسمیت شناخته است. این خبر به مسلمانی که به حبشه مهاجرت کرده بودند رسید. آنها از حبشه بازگشتند. بعد از این واقعه جبرئیل می آید و به محمد می گوید این آیات از طرف من نبوده است و با آوردن آیات 73و 74 سوره اسراء محمد را توبیخ میکند:» و نزديك بود كه تو را از آنچه به تو وحى كرده‏ايم باز دارند تا غير آن را بر ما بر بندى و آن گاه تو را دوست گيرند و اگر تو را استوار نمى‏داشتيم، به راستى نزديك بود اندك ميزانى به آنان گرايش يابى» . پس با آیاتی جدید آن دو آیه را باطل میکند و برای دلداری محمد و سرپوش گذاشتن بر روی این ماجرا آیه 52 سوره حج را می آورد. به این مضمون که: پيش از تو رسولى يا پيغمبرى نفرستاده‏ايم، مگر آنكه وقتى آرزو كرد شيطان در آرزوی وى القاء كرد خدا چيزى را كه شيطان القا كرده باطل مى‏كند سپس آيه‏هاى خويش را استوار مى‏كند كه خدا دانا و فرزانه است.
ارائه منابع:

منابع زیادی در مورد این ماجرا وجود دارد. متن دو کتاب تاریخ طبری و طبقات ابن سعد را به صورت کامل می آورم و آدرس این واقعه در بقیه کتابها را برای شما میگذارم. از منابعی که متعلق به قرن چهارم به بعد هستند، فقط آدرس کتابهای مهم را میگذارم چون تعداد این منابع خیلی زیاد هستند.

1- طبقات کبری، ج1 ص:191

محمد بن عمر واقدى از يونس بن محمد بن فضاله ظفرى، از پدرش و كثير بن زيد از مطّلب بن عبد الله بن حنطب نقل مى‏كنند چون پيامبر (ص) ديد قوم او از ديدارش خوددارى مى‏كنند، گاه كه تنها نشسته بود، مى‏گفت كاش چيزى بر من نازل نمى‏شد كه موجب نفرت و رميدگى ايشان از من شود. پيامبر (ص) به دوستان و خويشاوندان خود نزديك مى‏شد و آنها هم پيش او مى‏آمدند، روزى پيامبر (ص) در مجلسى در يكى از انجمن خانه‏هاى قريش دور كعبه نشسته بود و براى آنها سوره و النّجم را مى‏خواند و چون به اين آيات رسيد كه مى‏فرمايد:

أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‏ (53: 19- 20) «چه بينيد اى مشركان در لات و عزى و منات سوم ديگر» شيطان اين دو كلمه را بر زبان آن حضرت جارى ساخت «تلك الغرانيق العلى و انّ شفاعتهن لترتجى» «اينان خوب چهرگان بلند مرتبه‏اند و شفاعت ايشان مورد اميد است» و سپس پيامبر (ص) تا آخر سوره را خواند و سجده كرد و تمام حاضران سجده كردند و وليد بن مغيره كه پير مردى فرتوت بود و نمى‏توانست سجده كند، مشتى خاك برداشت و بر پيشانى نهاد و گويند شخصى كه مشتى خاك برگرفت و به پيشانى نهاد، ابو احيحه سعيد بن عاص بود و او هم پيرى فرتوت بود، برخى هم مى‏گويند هر دو نفر اين كار را كردند، و مردم راضى و خشنود شدند و گفتند معلوم شد كه خداوند مى‏آفريند و مى‏ميراند و خلق را روزى مى‏دهد و به هر حال الهه‏هاى ما هم پيش خداوند براى ما شفاعت خواهند كرد. و به پيامبر گفتند اكنون كه براى خدايان ما بهره و نصيبى قرار دادى ما با تو همراهيم. اين سخن بر رسول خدا سخت گران آمد و در خانه نشست. شامگاه جبرئيل به حضور رسول خدا آمد، پيامبر (ص) سوره را خواند، جبرئيل گفت: من اين دو كلمه را نياورده‏ام، و پيامبر (ص) فرمود: من چيزى را كه خدا نفرموده است بر او بستم و خداوند اين آيه را به پيامبر (ص) وحى فرمود:

و اگر خواستند تو را بيازمايند از آنچه وحى فرستاديم به سوى تو، تا بر ما افترا بندى و آن گاه تو را دوست خود بگيرند … تا آن جا كه مى‏فرمايد پس نمى‏يابى براى خود ياورى بر ما. محمد بن عمر واقدى از محمد بن عبد الله، از زهرى، از ابو بكر بن عبد الرحمن بن حارث بن هشام نقل مى‏كند كه مى‏گفته است موضوع اين سجده ميان مردم شايع شد و خبر به حبشه رسيد و آن جا چنين گفته شد كه وليد بن مغيره و ابو احيحه هم پشت سر پيامبر (ص) سجده كرده‏اند، آنها گفتند در صورتى كه امثال اين دو نفر مسلمان شده باشند كسى در مكه باقى نمى‏ماند كه سجده نكرده باشد و به هر حال زندگى با خويشاوندان خودمان براى ما دوست داشتنى‏تر است و از حبشه بيرون آمدند. همين كه به فاصله يك ساعت راه با مكه رسيدند، به گروهى از مسافران بنى كنانه برخوردند و از آنها درباره قريش و چگونگى حال ايشان پرسيدند، گفتند: محمد (ص) خدايان ايشان را به نيكى ياد كرد و همگى از او پيروى كردند، سپس از آن برگشت و خدايان آنها را دشنام مى‏دهد آنها هم به همان شرارت خود برگشتند و ما آنها را در اين حال ترك كرديم، مسلمانان با يك ديگر براى برگشت به حبشه مشورت كردند و گفتند حالا كه تا اينجا رسيده‏ايم برويم ببينيم قريش در چه حالى هستند و تجديد ديدارى هم بكنيم و سپس برگرديم.

محمد بن عمر واقدى از محمد بن عبد الله، از زهرى، از ابو بكر بن عبد الرحمن نقل مى‏كند ايشان وارد مكه شدند و هر كس در جوار كسى قرار گرفت مگر ابن مسعود كه‏ اندكى ماند و برگشت. واقدى مى‏گويد: آنان در رجب سال پنجم بيرون شده بودند و تمام ماه شعبان و رمضان را آن جا بودند، و موضوع سجده در ماه رمضان صورت گرفت و آنها در شوال سال پنجم برگشتند.[2]

2- تاریخ طبری، ج3 ص:880

…و چنان بود كه پيمبر خداى صلى الله عليه و سلم به صلاح قوم خويش راغب بود و مى‏خواست با آنها نزديك شود. محمد بن كعب قرظى گويد: چون پيمبر ديد كه قوم از او دورى مى‏كنند و اين كار براى او سخت بود آرزو كرد كه چيزى از پيش خداى بيايد كه ميان وى و قوم نزديكى آرد كه قوم خويش را دوست داشت و مى‏خواست خشونت از ميانه برود و چون اين انديشه در خاطر وى گذشت و خداوند اين آيات را نازل فرمود:

«وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏، ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى‏، وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ (53: 1- 3)» يعنى: قسم به آن ستاره وقتى كه فرو رود كه رفيقتان نه گمراه شده و نه به باطل گرويده است، و نه از روى هوس سخن مى‏كند. و چون به اين آيه رسيد كه: أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى، وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‏ (53: 19- 20 ) يعنى: مرا از لات و عزى، و منات سومين ديگر، خبر دهيد.

شيطان بر زبان وى انداخت كه تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لَتُرتَجى.

يعنى اين بتان والا هستند كه شفاعتشان مورد رضايت است.

و چون قرشيان اين بشنيدند خوشدل شدند و از ستايش خدايان خويش خوشحالى كردند و بدو گوش دادند و مؤمنان نيز وحى خدا را باور داشتند و او را به خطا متهم نمى‏داشتند و چون پيمبر در قرائت آيات به محل سجده رسيد سجده كرد و مسلمانان نيز با وى سجده كردند و مشركان قريش و ديگران كه در مسجد بودند به سبب آن ياد كه پيمبر از خدايانشان كرده بود به سجده افتادند و هر مؤمن و كافر آنجا بود سجده كرد، مگر وليد بن مغيره كه پيرى فرتوت بود و سجده نمى‏توانست كرد و مشت ريگى از زمين برگرفت و به پيشانى نزديك برد و بر آن سجده كرد.

گويد: و چون قرشيان از مسجد بيرون شدند خوشدل بودند و مى‏گفتند: «محمد از خدايان ما به نيكى ياد كرد و آنرا بتان والا ناميد كه شفاعتشان مورد رضايت است.» و قصه سجده به مسلمانان مقيم حبشه رسيد و گفتند قرشيان اسلام آورده‏اند و بعضيشان بيامدند و بعض ديگر به جاى ماندند، و جبريل بيامد و گفت: «اى محمد چه كردى، براى مردم چيزى خواندى كه من از پيش خدا نياورده بودم و سخنى گفتى كه خداى با تو نگفته بود.» و پيمبر خداى سخت غمين شد و از خداى بترسيد، و خداى عز و جل با وى رحيم بود و آيه‏اى نازل فرمود و كار را بر او سبك كرد و خبر داد كه پيش از آن نيز پيمبران و رسولان چون وى آرزو داشته‏اند و شيطان آرزوى آنها را در قرائتشان آورده است و آيه چنين بود:

«وَ ما أَرْسَلْنا من قَبْلِكَ من رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ في أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ الله ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ الله آياتِهِ وَ الله عَلِيمٌ حَكِيمٌ (22: 52)»

يعنى: پيش از تو رسولى يا پيغمبرى نفرستاده‏ايم، مگر آنكه وقتى قرائت كرد شيطان در قرائت وى القاء كرد خدا چيزى را كه شيطان القا كرده باطل مى‏كند سپس آيه‏هاى خويش را استوار مى‏كند كه خدا دانا و فرزانه است.

و غم پيمبر برفت و ترس وى زايل شد و چيزى كه شيطان به زبان وى انداخته بود منسوخ شد و اين آيه آمد كه:

«أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى‏، تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى‏، إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ الله بِها من سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ من رَبِّهِمُ الْهُدى‏. أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى. فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى‏. وَ كَمْ من مَلَكٍ في السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا من بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ الله لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى‏ (53: 21- 26)»

يعنى: آيا پسر خاص شماست و دختر خاص خداست؟ كه اين خود قسمتى ظالمانه است. بتان جز نامها نيستند كه شما و پدرانتان ناميده‏ايد و خدا دليلى درباره آن نازل نكرده جز گمان را با آنچه دلها هوس دارد، پيروى نمى‏كنند در صورتى كه از پروردگارشان هدايت سوى ايشان آمده است. مگر انسان هر چه آرزو كند خواهد داشت. كه سراى ديگر و اين سراى متعلق به خداست. چه بسيار فرشتگان آسمانها كه شفاعتشان كارى نمى‏سازد مگر از پس آنكه خدا به هر كه خواهد و پسندد اجازه دهد.

و چون قرشيان اين بشنيدند گفتند: «محمد از ستايش خدايان شما پشيمان شد و آنرا تغيير داد و سخن ديگر آورد.» و اين دو كلمه كه شيطان به زبان وى انداخته بود به دهان مشركان افتاده بود و سختى آنها با مسلمانان بيفزود و گروهى از مهاجران حبشه بيامدند و چون به نزديك مكه رسيدند شنيدند كه خبر مسلمانى مكيان نادرست بوده و در پناه ديگران يا پنهانى وارد مكه شدند و اين جمله سى و سه كس بودند كه‏ در مكه بماندند تا با پيمبر سوى مدينه مهاجرت كردند.[3]

محمد بن سعد (م 230) نویسنده الطبقات الکبری این داستان را از استاد خود واقدی نقل کرده است. محمد بن جرير طبرى (م 310) هم در تاریخ خود و هم در تفسیرش[4] این ماجرا را از افراد مختلفی نقل کرده است و جالب اینجاست که طبری این واقعه را از محمد بن اسحاق نیز روایت کرده است. تمامی گزارشها در نکات اصلی و وقوع این ماجرا با هم اتفاق نظر دارند و من فقط آدرس این ماجرا را از کتابهای دیگر نقل میکنم.

3- مقاتل بن سليمان بلخى ‏(م150) در تفسیرش این ماجرا را آورده است.[5]
4- بخاری (م256) در صحیح خود حدیثی از ابن عباس (با دو سند) روایت میکند که به صورت غیر مستقیم وقوع ماجرای غرانیق را ثابت میکند. در ادامه همین نوشتار پیرامون این حدیث بیشتر صحبت خواهم کرد.[6]
5- على بن ابراهيم قمى که‌ از مفسران شیعه قرن سوم است ‏ در تفسیر خود ماجرای غرانیق را آورده است.[7]
6- ابن ابى حاتم (م327) در تفسیر خود القرآن العظيم این ماجرا را از ده نفر روایت کرده است.[8]
7- النحاس (م338) در تفسیر خود این واقعه را از ابوبکر بن عبدالرحمن و قتاده روایت کرده است.[9]
8- الطبراني(م360) در کتاب المعجم الكبير این ماجرا را از ابن عباس و عروه نقل کرده است.[10]
9- جصاص (م370) در تفسیر خود، أحكام القرآن این ماجرا را از پنج نفر روایت کرده است.[11]
10- مطهر بن طاهر مقدسى (م381) در کتاب البدء و التاریخ این ماجرا را آورده است.[12]
11- السمرقندي (م383) در تفسیر خود از سدی و از ابن عباس به دو طریق روایت کرده است.[13]
12- ابن أبي زمنين (م399) این ماجرا را از قتاده و کلبی در تفسیر خود روایت کرده است.[14]
13- زمخشرى (م538) در تفسیر خود کشاف ماجرای غرانیق را آورده است.[15]
14- عز الدين على بن اثير (م 630) در تاریخ الکامل این واقعه را آورده است.[16]
15- ابن حجر (م852) در فتح الباری روایات زیادی در این مورد گرد آورده است و دو سند آن را صحیح دانسته است.[17]
16- جلال الدين سيوطى ‏( م 911) در تفسیر خود 18 روایت در مورد غرانیق آورده و ضمن بررسی اسناد روایت، از حقیقت تاریخی این ماجرا دفاع کرده است.[18]
این منابعی که ذکر کردم تقریبا یک سوم مواردی است که یافته‌ام. آوردن آدرس تمامی منابع از حوصله این نوشتار خارج است. سعی کردم فقط منابع قدیمی و مهمتر را بیاورم. تمامی منابع بر روی پنج نکته کلیدی اتفاق نظر دارند:

1- این که محمد مایل به کم کردن آزار مشرکان بوده و نمی‌خواسته شرایط با نزول آیات تازه بدتر شود.
2- محمد آرزوی وحی تازه‌ای داشته که بین مسلمانان و بت‌پرستان صلح برقرار کند.
3- وقتی محمد داشت سوره نجم را می‌خواند شیطان آیاتی را بر قلب و مغز او القاء و وارد قرآن کرد.
4- پس از این ماجرا جبرئیل بر محمد نازل شد و گفت آن دو آیه از طرف الله نبوده است و آن آیات را با آیات جدیدی منسوخ کرد.
5- جبرئیل برای اینکه کار محمد را عادی جلوه دهد و او را دلداری دهد، آیه 52 سوره حج را آورد مبنی بر اینکه شیطان قبلا در زمان انبیاء گذشته نیز چنین کارهایی را میکرده است.
ردیه های مسلمانان:

قبول این ماجرا سئوالات زیادی را مطرح میکند. اصلی‌ترین سئوال این است که آیا شیطان همین یک دفعه چنین کاری کرده است یا این ماجرا باز هم تکرار شده است؟ اصلا چگونه میتوان به چنین پیامبری و کتابش اعتماد کرد؟ به همین خاطر مسلمانان راه درست را در این دیده‌اند که این واقعه تاریخی را به کلی انکار کنند. این ردیه‌ها از زمانهای دور تاکنون ادامه دارند و استدلالهایی مشابه دارند. نویسندگان تفسیر المیزان[19] و نمونه[20] هر کدام ردیه‌ای دارند. محمود رامیار در تاریخ قرآن[21] و عطاالله مهاجرانی در کتاب نقد توطئه آیات شیطانی[22] نیز استدلالهایی بر علیه این ماجرا دارند. من سعی میکنم به تمام این ردیه‌ها پاسخ بدهم.
1- این ماجرا کذب محض و از جعلیات دشمنان اسلام است.

اولین جمله‌‌ای که اسلام‌گرایان بعد از نقل این ماجرا میگویند، جمله بالا است. لازم به توضیح نیست که این جمله هیچ ارزشی ندارد. اما مسلمین بعد نقل جمله بالا نقل قول چند نفر دیگر هم می‌آورند که چنین چیزی گفته‌اند و همگی هم بدون استدلال و منطق است. من فقط میخواهم راویان این ماجرا که کم نیستند را ذکر کنم تا ببینیم این به اصطلاح دشمنان اسلام چه کسانی هستند. کسانی که اولین راویان این ماجرا بوده‌اند به 16 نفر می‌رسند: عروۃ بن زبیر، عکرمه، أبى صالح، عبدالله بن عباس، ابن شهاب زهری، الکلبی، محمد بن كعب القرظي، محمد بن قيس، أبي العالية، سعيد بن جبير، مجاهد، ضحاك، قتادة، السدي، أبو بكر بن عبد الرحمان بن الحارث، مطّلب بن عبد الله بن حنطب.

اگر اینها دشمنان اسلام هستند پس بدا به حال اسلام، با این حرف شیادانه کل احادیث اسلامی زیر سئوال میرود. فقط از ابن عباس بالای 1600 حدیث در صحیحین (صحیح بخاری و صحیح مسلم) روایت شده است. بقیه نیز به همین ترتیب از راویان مورد اعتماد هستند و روایات زیادی از آنها روایت شده است. البته در هیچ کتابی هم نگفته‌اند که اینها دشمنان اسلامند.

افرادی که اینها را در کتابهای خود آورده‌اند از علمای بزرگ زمان خود و حتی تاریخ اسلام بوده اند: محمد بن جریر طبری، واقدی، ابن سعد، سیوطی، ابن حجر، زمخشری، ابن المنذر، ابن أبي حاتم، البزار ،ابن مردويه، الطبراني. اینها انسانهایی دیندار بوده‌اند که تمام عمر خود را صرف آموختن قرآن و شناخت احادیث کرده‌اند و هنوز آثار اینها در تفسیر قرآن و تاریخ اسلام بینظیر است. مطمئننا هر کدام از این افراد معیاری برای انتخاب احادیث داشته‌اند و اینکه آنها را نقل کرده‌اند دلیل اطمینان آنها به اسناد آن بوده است و از فیلتر آنها رد شده است. چیزی که مشخص است این ماجرا توسط یهودیان، مسیحیان و یا انسانهای ملحد روایت و مکتوب نشده است، بلکه انسانهای کاملا دینداری بوده‌اند که صرفا به خاطر باورهای خود و علاقه به دین اسلام این روایت را جمع آوری کرده‌اند. برخی برای نوشتن کتابهای تاریخی و حدیث خود به شهرهای مختلف سفر کرده‌اند و سختیهای زیادی را به جان خریده‌اند.
2- راويان اين حديث افراد ضعيف و غير موثقند، و صدور آن از ابن عباس نيز به هيچوجه معلوم نيست.

این هم مغلطه دیگری است که بسیار رایج است. آخوندها آن چنان در مورد اسناد احادیث صحبت میکنند، که انگار دارند در مورد جراحی مغز صحبت میکنند. به هر حال این یک مغلطه است و قبلا در تارنمای زندیق به آن پاسخ داده شده است[23] . در مورد این حدیث باید گفت که تعداد راویان آن زیاد است پس اعتبار آن نیاز زیاد است. بدین ترتیب که احتمال اینکه هر 16 نفر اشتباه کرده باشند یا این حدیث را جعل کرده باشند خیلی کم است. از طرفی علمای زیادی مانند سیوطی، ابن حجر و غیره این راویان را مورد اعتماد دانسته‌اند. همچنین چند سند از اسناد این حدیث را صحیح دانسته‌اند[24]. اینکه میگویند این روایت از ابن عباس نیز به هیچوجه مشخص نیست هم کاملا دروغ است چون در همین منابعی که معرفی شد با پنج سند مختلف از ابن عباس روایت شده است.

3- ادله قطعيى كه دلالت بر عصمت آن جناب دارد متن اين روايت را تكذيب مى‏كند.
اصلی‌ترین استدلال مسلمانان این است که انبیاء و خصوصا محمد بن عبدالله معصوم هستند و محال است که یک شخص معصوم چنین کاری کرده باشد. من نمیخواهم وارد بحث عصمت و بی‌پایه بودن آن بشوم، فقط این را میگویم که این استدلال نیست بلکه یک مغلطه است که به آن مغلطه مصادره به مطلوب[25] می‌گویند. ما میگوییم منابع تاریخی تصریح دارند بر اینکه غرانیق اتفاق افتاده است. پس محمد معصوم نبوده است. اما آخوند چه کار میکند؟ می‌آید گزاره معصوم بودن محمد را که محل مناقشه است برای خود مصادره میکند و میگوید که غرانیق اتفاق نیفتاده است، چون محمد معصوم بوده است! مسلمین نمیتوانند معصوم بودن محمد را مقدمه خود بگیرند زیرا این گزاره محل مناقشه است و نمیتوانند گزاره‌ای که مورد قبول طرفین نیست را به مقدمه خود بگیرند. فقط میتوانند از منابع تاریخی که مورد قبول دو طرف هست، برای اثبات ادعای خود استفاده کنند. همین ماجرای غرانیق یک مثال نقض برای عصمت محمد است.

4- آیات زیادی از قرآن متضاد با این ماجرا وجود دارد و با توجه به این آیات جعلی بودن داستان مشخص میشود.
این مورد هم مانند مغلطه‌ی قبلی است. این استدلال زمانی درست است که قبول کنیم قرآن هیچ گونه تناقض و اشکالی ندارد. که ما این را قبول نداریم. در پاسخ به این مغلطه میتوان گفت همین آیه 52 سوره حج که مورخان و مفسران در مورد این ماجرا میدانند کفایت میکند و شما باید تعارض این آیه را با آیات مورد نظر خود حل کنید و بعد به سراغ ماجرای غرانیق بیایید. آیه 52 سوره حج تصریح دارد بر اینکه شیطان میتواند آیات شیطانی خود را بر انبیاء القاء کند. حال شما صد آیه متضاد با این آیه بیاورید چیزی عوض نمیشود به جز اینکه تناقض دیگری به تناقضات قرآن افزوده میشود.

5- ابن اسحاق این ماجرا را در کتاب خود نیاورده است.
باید به نکته توجه کرد: اول اینکه روایت ابن اسحاق معیار حق و باطل نیست و آنقدر راویان این واقعه زیاد هستند که حقیقت تاریخی آن برای ما اثبات میشود. دوم اینکه کتابی که الان به نام سیره ابن اسحاق موجود است دقیقا آن کتابی نیست که ابن اسحاق نوشته است، بلکه توسط ابن هشام (م218) خلاصه‌نویسی و بعضا قسمتهایی از آن حذف شده است. اما در پاسخ باید گفت که شوربختانه باز هم آخوندها دروغ گفته‌اند چون همانطور که در معرفی منابع گفتم طبری این ماجرا را از ابن اسحاق روایت کرده است. پس ابن اسحاق این ماجرا را گزارش کرده ولی ابن هشام آن را سانسور کرده است. آثار این سانسور در کتاب موجود است، به این قسمت که در مورد بازگشت مهاجران از حبشه است توجه کنید:

مهاجرين مكه كه بحبشه هجرت كرده بودند چنانچه پيش از اين گفتيم در تحت حمايت نجاشى پادشاه حبشه در كمال آسايش و امنيت بسر ميبردند تا اينكه بدانها خبر رسيد كه مشركين مكه تمامى مسلمان شده‏اند، اين شايعه دروغ موجب شد كه جمعى از مهاجرين پيش از آنكه صحت و سقم اين خبر را تحقيق كنند بار سفر مكه را ببندند و بسوى شهر و ديار اصلى خود مراجعت كنند و چون بنزديكى شهر مكه رسيدند متوجه شدند كه اين خبر شايعه. دروغى بيش نبوده و مشركين مكه مسلمان نشده‏اند، از اين رو جمعى از آنها ناچار شدند مخفيانه وارد شهر شوند، و جمعى مجبور شدند ببزرگان قريش پناهنده گردند و در پناه و حمايت ايشان بشهر درآيند.[26]

میبینیم که ابن هشام با همه تلاشش برای سانسور، بازگشت مهاجران از حبشه را گزارش کرده است. اما دلیل آن را گزارش نکرده است. دلیل آن همان ماجرای غرانیق بوده است که طبری از ابن اسحاق آن را روایت کرده است.
6- بخاری این ماجرا را در صحیح خود نیاورده است.

این هم درست نیست. بخاری سعی کرده است که این ماجرای شک برانگیز را سانسور کند و ضمن آوردن روایتی از ابن عباس در مورد سوره نجم حرفی از غرانیق نزده است. اما متن این حدیث به صورت غیر مستقیم ماجرای غرانیق را تایید میکند.

ابن عباس روایت میکند: پیامبر(ص) پس از اتمام سوره نجم سجده کرد و همراه او مسلمانان و مشرکان و جن وانس سجده کردند. (منبعش در قسمت منابع آمد)

واقعا چه دلیلی دارد مشرکان که در آن زمان در قدرت بودند و به شدت از محمد تنفر داشتند، همراه با او سجده کنند. مشرکانی که سخت از اهانتهای محمد به مقدساتشان دلخور بودند و همیشه او را مورد تمسخر قرار می‌دادند. از طرف دیگر مورخان گزارش کرده‌اند که پس از خوانده شدن آیات شیطانی، مشرکان خوشحال شدند و همراه محمد و بقیه مسلمانان سجده کردند. پس بدون شک این سجده کردن به خاطر ماجرای غرانیق بوده و این حدیث صحیح بخاری نیز گواه دیگری بر درستی این ماجرا است.
7- سوره حج كه آيه 52 آن را در مورد این ماجرا میدانند، در مدینه نازل شده است.

این نیز اشتباه است به چند دلیل: اول اینکه هیچ قطعیتی در مورد مکی و مدنی بودن سوره‌ها وجود ندارد و هر چه هست برمی‌گردد به احادیث و روایات.[27] این آیه هم که طبق روایات مورد اعتماد و صحیح که مفسران ذکر کرده‌اند، مکی است. اما نکته دوم این است که محمد دستور می‌داده است برخی از آیات را در سوره‌های دیگری بگذارند. نویسنده کتاب تاریخ قرآن چند حدیث در این مورد آورده است.[28] پس امکان دارد سوره مدنی باشد ولی این آیه در آن قرار گرفته باشد.
8- اگر پیامبر اینکار را کرده باشد باید مسلمین از پیروی او دست کشیده باشند.

مسلمانان میگویند: اگر پیامبر چنین کاری کرده بود، مسلمان آن زمان دیگر به او اعتماد نمیکردند و پی به فریبکاری او میبردند و از او پیروی نمیکردند.

این موضوع را باید با توجه به ویژگیهای ایمان بررسی کرد. انسانها وقتی به چیزی ایمان می‌آورند، چشم بر نقصهای آن میبندند و کورکورانه از آن اطاعت میکنند. این موضوع خیلی عجیب نیست، همانطور که اکنون مسلمانان در قرن بیست و یکم سعی می‌کنند روی تناقضات و مطالب غیرعلمی قرآن سرپوش بگذارند و توجیه کنند. نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است که در این ماجرا یک نسخ اتفاق افتاده است. آیات شیطانی منسوخ و با آیات جدیدی جایگزین شده است. مسلمین خود به ناسخ و منسوخ در قرآن باور دارند. هر چند دیگر ناسخ و منوسخهای قرآن اینقدر تابلو نیستند اما به هر حال با تامل در آنها میتوان فهمید که الله اشتباهات خود را تصحیح کرده است، الله‌ که باید فرا- زمان باشد. حال مسلمین خود پاسخ دهند وقتی در طول چهارده قرن به ناسخ و منسوخ باور داشته‌اند و هیچ اشکالی در آن نمی‌دیده‌اند، چرا نباید به این ناسخ و منسوخ نیز ایمان داشت؟

البته طبری و دیگران هم به این موضوع اشاره داشته‌اند که مسلمانان کاملا به محمد ایمان داشتند و هیچ وقت به وحیی که او میخواند شک نمیکردند.

9- این دو آیه با آیات بعدی ناسازگار است.

مسلمین میگویند: ما به صورت فرضی قبول میکنیم چنین آیاتی بوده و حذف شده است.حال نگاهی به این آیات و آیات بعدی بیندازید، ببینید چقدر بیربط و متناقض هستند. این نیز مغلطه‌ای ضعیف است. همانطور که طبری و بقیه گزارش کرده‌اند، آن دو آیه حذف میشوند و جای خود را به آیات جدیدی میدهند. پس هیچ وقت این آیات در کنار هم نبوده‌اند که بخواهد ناسازگاری آنها آشکار شود.

نتیجه گیری:

1- ماجرای غرانیق توسط مسلمانان اولیه که افراد دیندار و خداپرستی بوده‌اند روایت شده است. تعداد راویان آن به 16 نفر می‌رسد و توسط علما و مفسران بعدی نیز نقل و تایید شده است. افرادی مانند ابن حجر و سیوطی اسناد این حدیث را صحیح دانسته اند و آن را قبول کرده‌اند. علامه طباطبایی گفته است اگر سند صحیح هم باشد با توجه به عصمت نباید این موضوع را قبول کرد که در بالا توضیح دادم مطرح کردن عصمت مغالطه مصادره به مطلوب است. دلایل دیگر مسلمانان را نیز یکی یکی پاسخ دادم. چیزی که واضح است محمد خود این آیات را برای کاهش آزار مشرکان گفته است و بعد پشیمان شده است. مسلمین باید از خود بپرسند که شیطان غیر از این دو آیه چه آیات دیگری را گفته است؟ و آیا محمد رسول الله بوده است یا رسول شیطان؟ یا هر دو؟
2- این ماجرا نمونه‌ای از ناسخ و منسوخ است. یعنی الله آیاتی را نسخ و باطل میکرده است و آیات جدیدی را جایگزین میکرده است. این خود میتواند دلیلی بر تکامل قرآن در طول 23 سال باشد. چه بسا اشتباهاتی که محمد در همان زمان متوجه آن شده و آن را تصحیح کرده است.
3- از این دو آیه میتوان پاسخ مبارزه طلبی قرآن را داد. قرآن انس و جن را دعوت کرده است که با آوردن سوره‌ای نشان دهند که آورنده قرآن پیامبر خدا نیست. شیطان از جنس جن است و توانسته است دو آیه را وارد قرآن کند که حتی محمد نیز متوجه این موضوع نشده است. ممکن است مسلمین بگویند اینها سوره نیست و قرآن گفته است یک سوره بیاورید. مسلمین باید توجه کنند که این آیات از نظر کیفی مثل قرآن بوده است ، چون محمد نتوانسته تشخیص بدهد که از طرف الله نیست. از طرفی در قرآن هم منظور کمیت نبوده است چنانکه آیه 34 سوره طور گفته است:» پس اگر راستگويند بايد سخنى مانند آن در ميان آورند». اصلا چرا یک سوره دو آیه‌ای نداشته باشیم؟ یا اینکه حداقل آیات یک سوره فرضی چندتا میتواند باشد؟

کمترین نتیجه‌ای که میتوان از این موضوع گرفت این است که خود محمد هم هیچ معیاری برای تشخیص کلمات الله از کلمات غیرالله را نداشته است. حال چگونه غیرمسلمانان باید پاسخ این مبارزه‌ طلبی را بدهند؟



برزین (barzzin.blogspot.com) 

پست‌های پرطرفدار