دین یک
دوران، تفریح ادبی دوران بعدی است ( رالف والدو امرسان)
برتراند راسل می گوید :
اکثر مردم ترجیح می دهند
فرشتگانی سقوط کرده باشند تا شامپانزگانی فرگشت یافته!
به همین دلیل به مذهب بیشترازعلم علاقمندند
می
توان گفت خدايی که در [انجيل] عهد قديم توصيف شده نامطبوع ترين شخصيت داستانی دنيا
است: حسود است و به حسادت خود افتخار می کند؛ هيولای بی انصافِ کوردلی است؛
انتقامجوی خونخواری است که پاکسازی قومی می کند؛ زن ستيز است و از همجنس گرايان
نفرت دارد؛ کودک کشی و نسل کشی و پسرکشی می کند؛ قدرت پرستی است که طاعون می
فرستد؛ سادومازوخيستی است بدنهاد و بالهوس و ستمکار. کسانی که از کودکی در مکتب او
بار آيند ممکن است تا پايان عمر گرفتار خوف او شوند. آدم ساده ای که بخت مبرا بودن
از آئين يهوه را داشته می تواند چشم انداز روشن تری داشته باشد. راندولف، پسر
وينستون چرچيل قصد داشت از متون مقدس بی خبر بماند، تا اينکه همراه با اِوِلين واو
و يک برادر افسر او به يک مأموريت جنگی فرستاده شد. آنها برای ساکت کردن او بيهوده
کوشيدند تا با او شرط ببندند که در ظرف دو هفته تمام انجيل را بخواند:
"بدبختانه به نتيجه ی مطلوبمان نرسيديم. او قبلاً هرگز انجيل نخوانده بود و
به طرز زننده ی از خواندن آن تحريک شده بود؛ او مدام با صدای بلند سؤال می کرد
"شرط می بندم شما نمی دانستيد که اين مزخرفات را در انجيل نوشته... " يا
فقط بر پهلوی خود می زد و قهقهه سر می داد "خدايا، عجب خدای گُهی!" تامس
جفرسون – که آدم فرهيخته تری بود – هم نظر مشابهی داشت: "خدای مسيحی شخصيت
مخوفی دارد – ستمگر، انتقام جو، بالهوس و بی انصاف است." اما حمله به چنين هدف سهل و ساده ای
بی انصافی است. قوت و ضعف خدا را نبايد با ضعيف ترين محک آن يعنی يهوه، يا بدل
مسيحی بی رمق آن "عيسای مهربانِ فروتنِ نجيب" سنجيد. (برای رعايت انصاف
بايد گفت که شخصيت شيربرنجی مسيح بيشتر محصول پيروان او در عصر ويکتورياست تا
عيسای واقعی. آيا سخنی با رقّت تهوع آورتر از کلام ميسيز سی.اف.الکساندر می توان
يافت که گفت "کودکان مسيحی بايد همگی مانند مسيح افتاده، مطيع و نيک
باشند"؟ ) من کاری ندارم که ويژگی های خاص يهوه، يا عيسی يا االله، يا خدای
هر دين ديگر، مثل بَعل، زئوس يا ووتان چيست. در عوض، فرضه ی وجود خدا را به به
نحوی قابل دفاع تر مطرح می کنم:
ز 36
يک هوش روی قصد طرح کرده و آفريده است. در اين کتاب، من از ديدگاه خلاف اين فرضيه
دفاع می کنم: هر هوش آفريننده ای که پيچيدگی کافی برای آفرينندگی داشته باشد، فقط
می تواند محصول يک فرآيند پيوسته ی تکامل تدريجی باشد. چون هوش های آفريننده در
جهان تکامل يافته اند، ناگزير وجودشان مقدم بر وجود خود جهان نيست، و لذا نمی
توانند مسئول طراحی جهان قلمداد شوند. به اين معنا، خدا يک پندار است؛ و چنان که
در فصل های بعد نشان خواهيم داد، پنداری است مهلک. چون فرضيه ی وجود خدا همواره بر پايه
ی سنت های محلیِ وحی به افراد است و نه بر پايه ی شواهد، جای شگفتی نيست که روايت
های بسيار گوناگونی دارد. مورخان دين پيشرفتی را در اين روايت ها ذکر می کنند که
از جاندارانگاری
[انيميسم] ]
مانند اديان يونانيان و روميان و اقوام باستانی قبيله ای، به چندخداباوری [پلی تئيسم ، توحيد]
يهوديت و مشتقاتش يعنی مسيحيت و اسلام امتداد می يابد. اسکانديناوی ، تا تک
خداباوری [مونوتئيسم چندخداباوری معلوم نيست که چرا بايد گذار از چندخداباوری به
تک خداباوری را پيشرفتی تعالی بخش بديهی محسوب کرد. اما با شوخ طبعی وافر می توان
حدس زد که اگر سير اين پيشرفت ادامه يابد سرانجام آخرين خدای باقيمانده هم کنار (نويسنده
ی کتاب چرا مسلمان نيستم؟ گذاشته می شود و
به بيخدايی می رسيم – همان فرضی که ابن ورّاق مطرح می کند. دائرة المعارف کاتوليک
به يک ضربت قلم چندخداباوری و بيخدايی را رد می کند: " بيخدايی رسمی، دُگمی
متناقض است، و هرگز در عمل نتوانسته نظر مساعد تعداد قابل توجهی از آدميان را جلب
کند. همين طور چندخداباوری ، که گرچه به راحتی در تصور عامه می گنجد، اما هرگز نمی
تواند رضايت خاطر يک فيلسوف را جلب کند." تک
خداباوری شونيستی تا همين اواخر در قانون مؤسسات خيريه ی انگلستان و اسکاتلند
مندرج بود، و خيريه های وابسته به اديان چندخدايی را از شمول تخفيف های مالياتی
محروم می کرد، اما به مؤسسات خيريه ای که اديان تک خدايی را تبليغ می کردند حال
اساسی می داد و از بازرسی های سختگيرانه ی مصارف وجوه خيريه، که بايسته ی يک دولت
سکولار است، چشم می پوشيد. آن زمان آرزو داشتم می توانستم عضو محترمی از باهماد
هندوان
بريتانيا را وادارم تا پا پيش بگذارد و عليه اين تبعيض متفرعنانه در قبال
چندخداباوری ، کارزاری مدنی راه بياندازد. البته، بسی بهتر آن است که دولت همه
ی تخفيف های مالياتی جهت حمايت ازمذاهب را کنار بگذارد. اين کار ثمرات عظيمی دارد،
به ويژه در آمريکا که مبلغ پول های فارغ از مالياتی که کليساها به جيب می زنند و
صرف های پولدار می کنند سر به آسمان می زند. واعظی به نام اورال رابرتز زمانی در فربه تر کردن تله ونجليست تلويزيون اعلام کرد که
اگر در راه خدا 8 ميليون ندهيد خودم را می کشم. باورکردنی نيست، ولی کلک اش قشنگ گرفت،
معاف از ماليات! امورات رابرتز هنوز به خوبی می گذرد می گردد، امورات 'دانشگاه
اورال رابرتز' در توسلای اوکلاهاما هم به هکذا. ساختمان اين دانشگاه 250 ميليون
دلار خرج برداشته، که تمامش از عطايای الاهی خود خدا تأمين شده که فرموده است:
"دانشجويان را چنان بار آور که به ندای من گوش جان سپارند، به آنجا روند که
نور من کم فروغ است، جايی که ندای مرا دشوار نيوشند، و شفای مرا نشناسند، حتی
دورترين جای زمين باشد.
تلاش آنان از تو فراتر می رود، و من چنين خشنود
می گردم." وقتی
خود را به جای يک مبلغ هندو می گذارم، می بينم بايد پند "اگر نمی توانی حريف
را شکست دهی، به او بپيوند" را آويزه ی گوش کنم. و بگويم چندخداباوری من در
حقيقت چندخداباوری نيست بلکه تک خداباوری در جامه ی مبدَل است. فقط يک خدا وجود
دارد که همان براهمای خالق ، ويشنوی محافظ ، شيوای مخرّب، و خدايگان زن
ساراساواتی، لاکسمی و پارواتی (همسران براهما، ويشنو و شيوا)، گانِش خدای پيلتن، و
چند صد خدای ديگر است که همگی بروزات يا تجسّدات پروردگار يکتا هستند. مسيحيان
بايد از اين سفسطه بازی خوشنود شوند. چرا که در قرون وسطا جوی های مُرَکب، اگر
نگوييم خون، هدر داده اند تا "راز" تثليث را تشريح کنند، و انحرافاتی
مانند شرک آريوسی را سرکوب کنند. آريوس اسکندرانی، (يعنی از جوهر يا ذات واحد)
بوده باشد. شايد در قرن چهارم ميلادی منکر
اين شد که عيسی و خدا هم-جوهر بپرسيد، حالا اين اصلاً يعنی چی؟ "جوهر"
چيست؟ معنای "ذات" دقيقاً چيست؟ تنها پاسخ معقول اين است که "تقريباً
هيچ". با اين حال اين مجادله عالم مسيحی را برای يک قرن دوپاره کرد، و
امپراتور کنستانتين فرمان داد که همه ی نسخه های کتاب آريوس را بسوزانند. جهان
مسيحی بر سر مهملات دچار تفرقه و شقاق شد – شيوه ی همواره چنين بوده است. الاهيات آيا
يک خدا داريم در سه جزء يا سه خدا در يک جزء؟ دائرة المعارف کاتوليک موضوع را در
خلال يک شاهکار استدلال الاهياتی برايمان روش می کند:
در
وحدتِ جوهر الوهيت، سه شخص است، پدر، پسر و روح القدس. اين سه شخص حقيقتاً از هم متمايز
هستند. لذا به حکم فتوای آثانازيايی: "پدر خداست، پسر خداست، روح القدس
خداست، لکن سه خدا نيست بلکه يک خداست."
انگار قضيه روشن نشده باشد، که دائرة المعارف
مذکور در ادامه از قديس گريگوری معجزه گر، الاهيدان قرن سوم هم نقل می کند که: لذا در
تثليث هيچ مخلوقی نيست، هيچ يک معلول ديگری نيست: هيچ کدام بر بقيه افزوده نشده که
گويی پيش تر موجود نبوده بلکه سپس تر وارد شده باشد: لذا نه پدر هرگز بدون پسر
بوده، نه پسر بدون روح القدس: و اين تثليث مقدس تا ابد باقی و لايتغير است. معجزه
گری جناب قديس گريگوری، هرچه که بوده باشد، نمی توانسته وضوح صادقانه ی کلام بوده
باشد. کلام او نمونه ی شاخص مغلق گويی مطلوب الاهيون است. اين الاهيات – بر خلاف
علم و ديگر شاخه های معارف انسانی – از قرن هجدهم به بعد هيچ تکانی نخورده است.
تامس جفرسون می گفت " استهزا تنها سلاحی است که در برابر مغلق گويی کارآيی
دارد. برای بررسی عقلانی ايده ها ، آن ايده ها بايد روشن و متمايز باشند؛ و تاکنون
هيچ کس ايده ی روشنی درباره ی تثليث پيش ننهاده است. هرچه بوده اجّی مجّی شارلاتان
هايی بوده که خود را مبلغان عيسی خوانده اند." و اين سخن جفرسون هم مثل اغلب
سخنانش درست است.
نکته ی ديگری که نمی توانم از ذکر آن خودداری
کنم، اعتماد به نفس متفرعنانه ی اصحاب دين است. آنان جزئيات ريز اموری را ذکر می
کنند که نه هيچ شاهدی برايشان می آورند و نه شاهد آوردن در موردشان مقدور است. چه
بسا همين واقعيت که هيچ شاهدی برای رد يا تأييد نظرات الاهياتی در کار نيست، موجب
خصومت حاد الاهيون با کسانی می شود که نظراتشان اندکی ديگرگونه باشد. اين نکته
خصوصاً در مورد آموزه ی تثليث بارز است.
جفرسون در نقد خود به کالوينيسم استهزايش را نثار
آموزه ای کرد که، به قول او، "سه خدا هست". اما شاخه ای از مسيحيت که
بيشتر با چندخداباوری لاس می زند و آن را با خدايگان بيشتر متورم می سازد مذهب
کاتوليک است. کاتوليک ها مريم باکره را هم به تثليث افزوده اند. مريم کاتوليکی
"ملکه ی بهشت" است، الاهه ايست که از خدايگانی فقط اسم آن را کم دارد.
مريم کسی است که در حين عبادت درست پشت سر خدا قرار دارد. پرستشگاه های کاتوليکی
هم انباشته از لشکر قديسانی است که اگر خدايچه نباشند، با قدرت مداخله و تشفّی شان
در حيطه ی تخصصی خود کاملاً نقش خدايگانی دارند. انجمن کاتوليک ها برای تسهيل امور
مؤمنان فهرستی از 5120 قديس همراه با زمينه های تخصصی شان تهيه کرده است؛ از جمله
قديسانِ متخصص در امور: دردهای شکمی، قربانيان سرود کُر فرشتگان 44 تجاوز، بی
اشتهايی، اسلحه فروشی، نعلبندی، شکسته بندی، بمب سازی، و مشکلات تخلّی. ميزبان
را هم فراموش نکنيم که در نُه مرحله تنظيم شده است: سرافيان، کروبيان، سريرها،
سروران، فضايل، قدرت ها، قلمروها، سرفرشتگان (رؤسای تمام ميزبانان) و آن فرشتگان
ساده ی قديمی، از جمله نزديک ترين رفيق ما، فرشته ی نگهبان که هميشه ما را می
پايد. گيرايی اسطوره شناسی کاتوليک برای من، کمتر به خاطر هنر نازل آن، و بيشتر به
سبب لاقيدی سبکسرانه ای است که آئين کاتوليک در شاخ و برگ دادن به جزئياتی دارد که
خود بی مهابا ابداع کرده است.
پاپ ژان پل دوم بيش از همه ی اسلاف اش در طی قرون
و اعصار قديس کشف کرد. در ضمن او علاقه ی خاصی به مريم باکره داشت. شوق
چندخداانگارانه ی وافر او هنگامی آشکارا بروز کرد که در سال 1981 در رُم دانست و
فرمود: "يک از يک ترور نافرجام جان
به در برد، و نجات خود را مديون دخالت "بانوی فاتيمايی ما" دست
مادرانه گلوله را هدايت کرد." برخی پرسيدند که که پس چرا آن مادر مهربان کاری
نکرد که گلوله اصلاً به حضرت پاپ نخورد. عده ی ديگری گفتند که شايد آن تيم پزشکی
که شش ساعت مشغول جراحی پاپ بودند هم مستحق قدری لطف باشند؛ اما چه بسا دستان آنها
هم توسط آن دست مادرانه هدايت شده باشد. نکته ی مربوط به مطلب ما اين است که به
نظر پاپ نه فقط "بانوی ما" گلوله را هدايت کرده، بلکه آن بانو مشخصاً
"بانوی فاتيمايی ما" بوده است. ظاهراً قديسه های ديگرمثل بانوی مجوگوری
ما، بانوی آکتيايی ما، بانوی زيتونی ما، بانوی گراباندالی ما و بانوی ناکی ما در
آن موقع مشغول مأموريت های ديگری بوده اند. اقوام ديگر مانند يونانيان، روميان،
و وايکينگ ها چگونه اين قبيل معماهای چندخداباوری را حل می کردند؟ آيا ونوس نام
ديگر آفروديته بود، يا اين دو الاهه های جداگانه ی برای عشق بودند؟ آيا ثور با چکش
اش ظهوری از والتون بود، يا خدايی جداگانه ای بود؟ برای کی مهم است؟ زندگی کوتاه
تر از آن است که آن را برای تمايز نهادن ميان يک وهم از اوهام فراوان ديگر صرف
کنيم. من بحث از چندخداباوری را به اين سبب گشودم که متهم به غفلت از آن نشوم، و
چيز بيشتری در اين باب نخواهم گفت. من همه ی خدايگان را، چه چندگانه باشند و چه
يگانه، به سادگی "خدا" می خوانم. همچنين به ملاحظه ی اينکه خدای
ابراهيمی رَجُل فحولی است (به بيان ملايم)، همين برايش ضماير مذکر را به کار می
برم. الاهيدانان پيشرفته تر مدعی می شوند که خدا فاقد جنسيت است، در حالی که
الاهيدانان فمينيست چاره ی جبران بی عدالتی های تاريخی را در مؤنث شمردن خدا می
دانند. اما آخر يک زن ناموجود چه فرقی با يک مرد ناموجود دارد؟ ظاهرا در تلاقيگاه
غيرواقعی و اُشکولانه ی فمنيسم و الاهيات، وجود خصيصه ای کم فروغ تر از جنسيت است.
توجه
دارم که می توان منتقدان دين را متهم کرد که از غنای زاينده ی سنت ها و جهان بينی
هايی که دين خوانده گرفته، تا تبيين دين می شوند چشم می پوشند. آثار عالمانه ی مردم
شناسی، از شاخه ی طلايی سِر جيمز فريز ،
يا به خدا توکل می کنيم اسکات آتران پاسکال بوير ، به طرزی سرگرم کننده پديده شناسی
غريب خرافات و مناسک را مستند کرده اند. چنين کتاب هايی را بخوانيد تا از غنای
ساده لوحی بشر شگفت زده شويد.
اما هدف اين کتاب شرح خرافات نيست. من همه نوع
فراطبيعت گرايی را تقبيح می کنم، و مؤثرترين شيوه ی اين کار تمرکز بر نوعی
فراطبعيت گرايی است که نزد خوانندگانم شناخته شده تر است – نوعی که بيش ازهمه
جوامع ما را تهديد می کند. اغلب کسانی که کتاب مرا می خوانند در سنت يکی از اين سه
دين "بزرگ" تک خدايی را هم حساب کنيد می شود چهار تا). همه ی اين اديان،
ابراهيم را بزرگِ پرورش يافته اند (البته
اگر مورمونيسم خاندان خود را می دانند، و خوب است در ادامه ی کتاب، اين خاندانِ از
سنت ها را مد نظر داشته باشيم.
در اين جا هم مثل هميشه خوب است که در برابر
ايرادی که ناگزير به اين کتاب خواهند گرفت پيش دستی کنيم. خواهند گفت "خدايی را که
داوکينز قبول ندارد من هم قبول ندارم. من هم اعتقاد ندارم که پيرمردی با ريش سفيد دراز
در آسمان نشسته باشد." – اين ايراد مانند آمدن شب در پس روز، قطعاً پيش می
آيد. علم کردن چنين مردی به عنوان خدا يک جور حواس پرت کنی نامربوط است و به قدر
درازی ريش اين مرد، ملالت بار. درواقع، حواس پرت کنی اين ايراد از نامربوطی آن
بدتر است. ايرادگير، سفاهت اين ايده را مطرح می کند تا توجه ما را از اين حقيقت
منحرف کند که سفاهت خدای خودش هم دست کمی از سفاهت اين ايده ندارد. می دانم که شما
اعتقادی به پيرمرد ريشويی که بر فراز ابرها نشسته نداريد، پس بگذاريد بيش از اين
وقت مان را تلف نکنيم. حمله ی من متوجه هيچ روايت خاصی از خدا يا خدايان نيست. هدف
حمله ی من خدا، همه ی خدايگان و تک تک امور فراطبيعی است، هرجا و هرگاه و هرگونه
که می خواهند باشد.
از متن کتاب پندار خدا