اگر بخواهیم انسان را به موجودی هوشمند معرفی کنیم باید
بگوییم
او بر سایر حیوانات روی زمین برتری خود را به ثبوت رساند. بروی ماه که اجداد او روزگاری
دراز آن را خدای خود می پنداشتند قدم نهاد. ذرات اتم را به تعبیری شکافت.
اما علارغم همه ی این ها بشر هنوز در زمینه ی اعتقادات دینی و باورهای ماوراء
الطبیعیه به ساده دلی اجداد خود که هزاران سال قبل در جنگل ها و غارها زندگی می
کردند، باقی مانده است. با مغز ابتدایی خود از هرچه در مخیله شان می گذشت خدایی می
ساختند ودر برابر آنچه که خود ساخته بودند به زانو درمی آمدند. از گناهان خود به
درگاه خدای خودساخته طلب عفو می نمودند و برای سلامتی و ازیاد محصول، قربای ها
تقدیم ان می
کردند.
انسان، مانند سایر حیوانات رد بالای خلقت، هیچگاه انفرادی زندگی نکرده است و از این نقطه نظر نیزبه میمون ها شباهت تام دارد. انسان ها برای تامین معاش خود با هم به شکار صید می رفتند، با هم می زیستند و به اقوام و قبیله خود دلبستگی پیدا می کردند. همین امر موجب پیداش عقاید و باورهای قبیله ای و انتقال این عقاید به نسل های بعد، از طریق وراثت گردید (اینجا باید فرضیه ی داروین مبنی بر اینکه صفات اکتسابی در طول صده ها و هزاره ها به صفات موروثی تبدیل می شوند، در نظر گرفته شود) متقابلا، عقاید و باورهای هم آهنگ، وابستگی بیشتری بین افراد هر قبیله بوجود آورد. در این جامعه فرد تابع قبیله بود و باورها و عقاید مشترک، عامل وابستگی افراد به یکدیگر. و از طرفی باورهای متفاوت بین قبیله هلی مختلف جنگ ها و درگیری ها بوجود آورد و این امر تا به امروز دیده می شود خصوصا میان پیروان ادیان مختلف.
جوامعی که افراد آن ناخواسته درگیر قوانین یک مذهب ایدئولوژیک شده اند یا با آن خو می گیرند، مثل شخصی ربوده شده که با رباینده ی خود رابطه ی عاشقانه برقرار می کند (سندروم استکهلم)، دیکتاتوری و قوانین ضد انسانی و زن ستیزانه را می پذیرند و در رگ و پی و استخوان شان نفوظ می کند و برای اینکه مذهب را از ذهن این افراد بزدایی شاید نیاز به صدها سال زمان باشد. وظیفه ی مذهب ایدئولوژیک برای بقای خود و رکن اساسی آن بوجود آوردن یک قالب فکری مشخص و ترساندن افراد آن جامعه از غذاب پس از مرگ و عقوبتی در جهنم موهومی است. مذهب به این افراد اجازه ی فرارفتن از این قالب فکری را نمی دهد و درصورتی که کسی این قوانین را به چالش بکشد کافر و ملحد شناخته می شود و حکم اش رد شدن از زیر تیغ شریعت است.
طرز فکر بشر اولیه درباره مذهب مسلما از حدود تفکر سایر حیوانات تجاوز نمی کرده است. برای پیدایش دین نمی توان به طور قطع و یقین دوره خاصی را معین کرد.
خدا در هر جامعه ای انعکاس تصورات و تفکرات خود آن جامعه بوده است.
طرز فکر بشر اولیه درباره مذهب مسلما از حدود تفکر سایر حیوانات تجاوز نمی کرده است. برای پیدایش دین نمی توان به طور قطع و یقین دوره خاصی را معین کرد.
خدا در هر جامعه ای انعکاس تصورات و تفکرات خود آن جامعه بوده است.
وحشت و ترس و احتیاج، عاملین اولیه پیدایش خدا و مذهب اند.
بشر از آنچه نمی شناخته، هراس داشته و وحشت باعث ایجاد احترام و ستایش آن شییء ناشناخته می گردیده. بشر از اولین مراحل زندگی، با عوامل طبیعت برخورد می کند، به طلوع و غروب آفتاب، باد وباران، شب و روز، سرما و گرما، رعد و برق و بیماری و مرگ می اندیشد درصدد یافتن راهی برای حفاظت از خود در برابر خشم عوامل طبیعت برمی آید. او می خواهد منبع و منشاء هر یک از این پدیده ها را کشف و با انها ارتباط برقرار نماید و نظر مساعد هر یک از عوامل را به خود جلب کند تا در مواقع لزوم در برابر حمله سایر عوامل از او حمایت و محافظت کند.
بشر از آنچه نمی شناخته، هراس داشته و وحشت باعث ایجاد احترام و ستایش آن شییء ناشناخته می گردیده. بشر از اولین مراحل زندگی، با عوامل طبیعت برخورد می کند، به طلوع و غروب آفتاب، باد وباران، شب و روز، سرما و گرما، رعد و برق و بیماری و مرگ می اندیشد درصدد یافتن راهی برای حفاظت از خود در برابر خشم عوامل طبیعت برمی آید. او می خواهد منبع و منشاء هر یک از این پدیده ها را کشف و با انها ارتباط برقرار نماید و نظر مساعد هر یک از عوامل را به خود جلب کند تا در مواقع لزوم در برابر حمله سایر عوامل از او حمایت و محافظت کند.
پویایی بی حد بشر، تفکر و کنجکاوی در کشف علل بروز حوادث، به منظور برآوردن احتیاجات مادی و اقتصادی در وهله اول و حفاظت از او در برابر عوامل طبیعی مثل سرما و گرما، گرسنگی و بیماری و مرگ، در مراحل بعدی او را سوق می دهد که منتهی به آفرینش خدایان گردد.
بشر خلاق و سازنده، همانگونه که برای رفع نیازمندی های خود به اختراع و تولید ابزار کار می پرداخت، در باب مذهب نیز از ادامه تفکرات باز نمی ایستد و فعالیت مغزی خود را علارغم فقر علمی، همچنان گسترش می دهد و دامنه، تخیلات و میدان افسانه سازی خود را آنقدر بالا می برد تا به جایی می رسد که چون کرم ابریشم، در درون پیله، افکار واهی و معتقداتی که خود تنیده بود، گرفتار می شود و ابداعات و افسانه های ، ارباب و فرمانروای ذهن او می شود
با اقتباس از کتاب؛ و انسان خدا را آفرید
https://Barzzin.blogspot.com