۱۴۰۱ تیر ۱۹, یکشنبه

داستان سریه خضره (Khazera) به فرماندهی ابوقتاده در سال هشتم



واقدي گوید نقل شده است که عبداالله بن ابی حدرد اسلمی می گفت: من دختري به همسري گرفتم و هـ یچ چیـ ز در دنیا در نظرم بهتر از او نبود.دویست درهم مهر او کردم و هیچ چیزي هم نداشتم که به او هدیه کنم.

 به حضور رسول خدا آمدم ، فرمود: اکنون چیزي پیش ما نیست که بتوانم به تو کمکـ ی کـنم ولـ ی تصـم یم دارم ابوقتاده را همراه 14 نفر دیگر به سریه اي بفرستم.دلت می خواهد تو هم همراه ایشان بروي؟

 پیامبر ما را به غطفان و ناحیه نجد اعزام فرمود و دستور داد که شبها حرکت و روزها کمین کنید و غارت ببریـ د و زنان و کودکان را نکشید.

گوید: به ناحیه غطفان رسیدیم و شبانگاه به اردوي بزرگی ازیشـان هجـوم بـرد یم و اردوگاه را محاصره کردیم. مردانی به جنگ پرداختند و مرد بلندقامتی در حالیکه شمشیر خود را کشیده بود و به سـو ي عقـب حرکـت مـ ی کرد می گفت: این پیامبر شما مکار است و کار او از آن کارهاست که همیشه می گوید بهشت!بهشت! و به مـا ریشخند می زند.

به تعقیبش پرداختیم و تیري رها کردم که به پس سر او خورد و همچنان می گفت: اي مسـلمان با این عمل خود به بهشت نزدیک شو.من همچنان او را تیر زدم تا کشته شد و شمشیر او را براي خودم برداشتم.

 آن وقت شتران و دامها را جلو انداختیم و زنان اسیر را سوار کردیم.چون صبح شد من دیدم بـر روي شـترم زنـ ی سیه پوش چون آهو، نشسته است.آن زن شروع به نگاه به پشت سر خود کرد و مکرر ایـ ن کـار را کـرد و مـ ی گریست.

من گفتم :به چه چیزي می نگري؟گفت: به خدا چشم به راه مردي هستم که اگر زنده می بـود مـا را از دست شما نجات می داد. پس به او گفتم: به خدا سوگند من خودم او را کشتم و این شمشیر اوست.او نگاهی کرد و گفت: آري.راست می گویی و او در نومیدي شروع به گریه کرد. 

ابن ابی حدرد گوید: تمام شتران و دامها را بـه حضـور رسـول خـدا آوردیم. عبداالله بن جعفر گوید: آنها 200 شتر و 1000 بز و اسیران زیـ ادي آوردنـد کـه خمـس آن را کنـار گذاشتند.

 از عبداالله بن ابی حدرد نقل شده شده است در این سفر چهار زن اسیر گرفتیم ، در میان ایشـان دوشـ یزه جوانی بود که مانند غزال به نظر می رسید و از لحاظ کمی سن و سال و زیبایی چیز عجیبی بود.

تعدادي پسر بچـه و دختر بچه هم به اسیري گرفته بودیم.چون اسیران را تقسیم کردند آن دخترك بسیار زیبا در سهم ابوقتاده قـرار گرفت. 

 محمیه بن جزء زبیدي به حضور رسول خدا(ص) آمد و گفت: در ایـ ن سـفر دختـرك بسـ یار زیبـا یی نصـ یب ابوقتاده شده است و شما به من وعده فرموده بودید که در اولین مورد که خداوند به شما فیء عنایت فرماید زنـ ی به من بدهید. 

 پیامبر کس پیش ابوقتاده فرستادند و فرمودند: کنیزکی که سهم تو شده است چگونه است؟ گفت: جاریـ ه بسـ یار زیبایی است. فرمود: آن را به من ببخش.

 گفت: چنین خـواهم کـرد .پیـ امبر (ص) او را گرفتنـد و بـه محمیـ ه بخشیدند. 

 منبع: مغازي تاریخ جنگهاي پیامبر(ص) 

تالیف: محمد بن عمر واقدي 

مترجم:محمود مهدوي دامغانی 

جلد دوم،صفحه 593-595 مرکز تولید و انتشارات دانشگاهی ادبیات و علوم انسانی

 "با اندکی تلخیص" 

 همانطور که میبینید جنگهاى محمد براي راهزنى و گرفتن غنیمت و زن بـوده و در اینجـا بـاز دروغ روحـانیون مسلمان که میگویند جنگهاى محمد همه تدافعى بوده دروغى بیش نیست و توسط تاریخ خود همین مسلمانان افشـا میشود. این گوشه بسیار کوچکى ازین .جنگهاي ایشان بوده که به اسم اسلام و براي راهزنـی و غـارت و چپـاول انجام میشده است



https://Barzzin.blogspot.com  

پست‌های پرطرفدار