۱۴۰۱ شهریور ۱۳, یکشنبه

داستان معراج پیامبر اسلام



در میان قصه های کودکانه ی پیامبر اکرم شاید یکی از مضحک ترین آن ها قضیه ی معراج باشد. این داستان احتمالا از فردی که تحت تاثیر مسکرات بوده نقل شده، شاید برای دست انداختن هم پیک هایش، به هر حال از راه های درازی گذر کرده و به داخل صفحات قرآن پریده. تنها تصور کنید آن زمان که محمد نشسته در سرایش همراه با ۳۰-۴۰ زن و قضیه ی معراج به ذهنش رسیده است. طبق روایات، پیامبر اکرم سوار بر خرش « براق» شد و خر بال درآورد و پرواز کرد. براق در ۱۴۰۰ سال پیش مجهز به تکنولوژی پیشرفته فضاپیما های امروزی بوده و این نیز از دیگر معجزات پیامبر اکرم است، که البته خود او در قرآن اذهان کرده که معجزه ای به جر خود قرآن ندارد پس معراج معجزه ی « براق » خر پیغمبر است.

درمورد براق باید گفت، وی تکنولوژی در حد فضاپیمای دراگون سرنشین دارشرکت اسپیس ایکس داشته که اتفاقا براساس روایات اسلامی با موشک فالکون ۹۰ به فضا پرتاب شده. آیت الله مکارم شیرازی پس از هزاران سال مطالعه و استفاده از معتبرترین رفرنس های جهان اسلام، از جمله سیری در آسمان ها، نوشته ی خضر پیغمبر در هفتاد هزار جلد، دایرالمعارف کبیر به قلم نوح در سه هزار جلد، ذرات بنیادی با نظریه ی ریسمان نوشته ی ابوبکر البغدادی و همینطور فرضیه ی شگفت انگیز و اتم های سکوت اثر مانگار آیت الله خمینی، به این مهم دست یافته که دانشمندان در ماموریت « دمو-۲ » از تکنولوژی فوق پیشرفته « براق » استفاده کرده و بدین ترتیب به ایستگاه فضایی بین المللی ملحق شده است.


براق یک خر کاملا اتوماتیک بود و برخلاف فضاپیمای کرو دراگون اسپیس ایکس، نیازی به کنترل کننده ای که آن را از روی زمین پشتیبانی کند نداشت. بنابراین محمد به عنوان فرمانده و خلبان براق، وظیفه ی خطیری به گردن نداشت، در عوض براق به عنوان یک شاتل فضایی یا یک جت جنگنده در طول تمام ماموریت معراج به بهترین شکل ممکن عمل کرد، حتی آن زمان که نطفه ی حضرت زهرا بسته شد ( در ادامه توضیح داده می شود)


در گوش سمت راست براق اهرمی تعبیه شده بود که سیستم فرار آن را فعال می کرد. این سیستم برای ایمن نگه داشتن محمد در حین یک رخداد اضطراری ( مثل دیدن سران قریش در آسمان ششم نزدیک ضلع جنوبی جهنم بود و از آنجا که محمد عاشق جنگ و خونریزی بود ممکن بود این دیدار به جنگ خونینی منجر شود )، در طول پرتاب و یا سایر فاز های ماموریت به سوی مدار زمین و برعکس، طراحی شده بود.
این سیستم فرار توسط هشت موتور سوپر دراکو قدرت می گرفت که در منافذ پوست براق قرار گرفته بود. براق همچنین مجهز به یک محفظه ی موتور سوپردراکو بود که بلال حبشی آن را توسط فناوری پرینت سه بعدی در آزمایشگاه فوق پیشرفته کعبه هشت ساخته بود.

بعدها، گوئین شاتول، رییس و مدیر عملیاتی اسپیس ایکس و نیز گرت رایزمن، فضانورد پیشین ناسا و در نهایت بنجی رید، مشاور ارشد پروازهای فضایی-انسانی اسپیس ایکس و رییس بخش مدیریت پروازهای  سرنشین دار این کمپانی اعتراف کردند اگر از فناوری پیشرفته ی براق استفاده نمی کردند هرگز موفق به انجام ماموریت های خود نمی شدند.

این توضیحات برای آن دسته کافرانی بود که معراج پیغمبر را به سخره گرفته و آن را غیرعلمی دانسته اند.

برگردیم به داستان معراج، محمد و براق

حضرت پیغمبر در سرای خویش همراه با زنان بیشمار از ۶ تا ۱۶ ساله آرمیده بود که جبی ( جبرییل) به نزد وی آمد و گفت: « ای محمد...برخیز» محمد نیز فرمود ای جبرییل بگذار کمی بیشتر در بستر بیاسایم چرا که من نماز صبح را دیشب خوانده ام چند هزار رکعت هم بیشتر.
جبرییل گفت برخیز که میکاییل و اسرافیل منتظر تو هستند. ماموریت فضایی داری.
برقی در چشمان محمد پدیدار شد و سه ملائک را فرمود بزن که بریم.
فضاپیمای من کجاست.
سپس جبرییل خیلی سریع، فوری و انقلابی مرکبی به نام براق را نزد پیغمبر آورد و گفت بپر بالا.
دانشمندان و فقهای جهان اسلام هنوز به این مهم دست نیافتند که چرا فضاپیمای محمد ( براق ) ابتدا افقی حرکت کرد و سپس به مدار زمین پرتاب شد.

بهرحال پیغمبر و براق از مکه به سمت بیت المقدس حرکت کردند.
اما هدف محمد از توقفی کوتاه در بیت المقدس این بود که به پیروانش مژده دهد که فرشتگان از آسمان نزد او به زمین فرود آمدند و وی را مژده دادند به داشتن مقام و منزلت ارجمند در پیشگاه خداوند. اینکه چرا فرشتگان در آسمان منتظر فرود پیغمبر نشدند و خود به زمین آمدند شاید بازمیگردد به همان مقام و منزلت ویژه، شاید هم براق می خواسته سوخت گیری ویژه انجام دهد چرا که او یک خر ویژه و یک شاتل پیشرفته بود که مقام و منزلت والایی هم نزد الله داشت.

 

....به هرحال پاک و منزه است خدایی که براق و بنده اش را در یک شب  از مسجدالحرام به مسجدالاقصی می برد

محمد سوار بر سفینه ی خویش شد و به آسمان اول رسید. در آنجا فرشته ای بلند قد و قوی هیکل، در حالی که در یک دست نیزه ای آتشین و در دست دیگر شهابی گداخته داشت، به براق و محمد نزدیک شد و مدارک سفر و پاسپورت و گواهی نامه ی پرواز براق را جویا شد.

محمد فرمود عازم منزل خدا هستیم. پس از شکم براق مقداری پسته و بادام و انجیر درآورد و به فرشته ی نگهبانِ آسمانِ اول عطا کرد، فرشته با دیدن مغزیجات زمینی به سرعت دروازه ی آسمان دوم را گشوده و براق به پرواز درآمد.

براق در آسمان دوم در حال پرواز بود که با پیرمرد سر طاس و پیرزن سپید مویی روبرو شد که به طرف براق و محمد می آمدند . محمد نگاهی به آن دو انداخته و با هیجان رو به براق کرد و گفت :

براق جان این دو پدر و مادر تمام ما آدمیان هستند همین جا پارک کن که صحبتی با پدر و مادر « توراتی-قرآنی» مان دارم. آدم که از درد کمر، آب مروارید و ضعف شنوایی شکایت داشت و حوا که واریس پاهایش و رو ماتیسم امانش را بریده بود، شروع به ناله و فغان کردند.

محمد فرمود : پدر مگر درد و رنج پیری و بیماری، بعد از مردن از بین نمی روند؟

گفت : چرا، اما، وقتی آدم بخواهد وجود داشته باشد، ناچار است مشکلات « بودن » و پیری را تاب بیاورد.

براق که مجهز به پیشرفته ترین فناوری هوش مصنوعی بود رو به محمد و کرد و گفت ای پسر آدم برای اجدادت هدایایی دارم. سپس از روده ی راستش چند بسته اشک مصنوعی، چند بسته ناپروکسن و دیکلوفناک برای دیسک کمر آدم و دو سمعک و یک جفت جوراب واریس و چند شیت آلپرازولام و ترازودون و فلوکسیتین برای حوا که از مرض اعصاب و بی خوابی رنج می برد و همینطور یک قوطی کرم صورت « نیوآ » و یک شیشه عطر « کریستین دیور »  و چند عدد رژ لب به مادر بشریت داد.

آدم و حوا پس از بررسی هدایا  و تشکر از براق، پیامبر و سفینه اش را دعوت به نشستن برای گپ و گفت کوتاهی کردند و  اوضاع و احوال فرزندانشان را برروی زمین جویا شدند.
آدم : پسرم بگو ببینم از زمین چه خبر؟

محمد : پدر پس از تو ۱۲۳۹۹۹ نفر آمدند که همه ادعای پیغمبری کرده و همگی با هم فامیل بودند و همه هم در سرزمین های موعود، خاورمیانه، میعادگاه جنگ و خونریزی و بدبختی ظهور کرده اند. خون ها ریختند و با ادعاهایی دروغین مردمان را گول زده و به قدرت رسیدند. با موعظه های دروغین مردم را فریب داده و این چنین پیروان و سپاهیانی گرد خود به وجود آوردند و به ایجاد آشوب و اختلاف میان آدمیان دامن زدند. کارشان این بود که مردمان روی زمین را به دسته ها وگروه های مختلف، در غالب پیروان ادیان گوناگون ، درآورند و همه را به جان هم بیاندازند. و به طرز عجیبی موفق شدند. آنها چنان سیستماتیک و حساب شده عمل کردند که پس از هزاران سال هنوز هم قربانیان بسیاری می گیرند. داستان های ابلهانه ای سرهم کردند و آن ها را به خورد مردمان دادند، با سیستم دو گام به جلو، یک گام به عقب عمل کردند و به مردمان و گروه های مختلف شبیخون می زدند. بعضی تردستی هم می کردند و این چنین یار می خریدند. یکی شان که نفر سومی از آخر بود دیگر شاهکار کرد، دریا را شکافت، بروی رود نیل پر از تمساح مدت ها شناور بود بدون آن که خوراک آبزیان شود. عصایش را مار کرد، حتی یک نفر را هم کشت و اتفاقا پیروان و طرفداران فراوانی هم پیدا کرد. قومش سالها سرگردان بودند و هنوز هم بیابان نشین اند.


بین خودمان بماند، او اصلا وجود خارجی نداشت و این داستان ها را قوم یهود برای یکپارچکی قبیله شان ساخته اند. حتی مردمان هزاران سال بعد هم نتوانستند وجود او را ثابت کنند. یک کاراکتر کاملا تخیلی بود که وجودش هیچوقت در تاریخ به اثبات نرسید. به هرحال این شخصیت تخیلی بعدها کتابی پدید آورد به نام تورات که همان تورات یکی از رفرنس های من شد برای فریب قوم عرب و تمام اقوامی که برایشان خواب های بدی دیده ام. هر که تورات را ابداع کرده آشنایی مختصری هم با یکتاپرستان زرتشتی سرزمین پارسیان داشته چرا که نویسنده ی تورات هم خیلی از مطالبش را از اوستای پارسیان گرفته. مردمان سرزمین پارس اولین قومی بودند که یکتاپرستی را برگزیدند و میعاگاه تمدن بشریت شدند.

من نیز از تمامی آنها بهره گرفته و به عنوان آخرین مهره ی بازی، به فینال را یافتم. بعد از من احتمالا فریب دادن همه ی نوع بشر کمی غیرممکن به نظر می رسد.
آدم : یعنی تو....تو!

محمد : بله بابا آدم من همان صد و بیست وچهارهزارمی ام که دست تمام آن قبلی ها را در فریب مردم از پشت بسته ام. از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، گفتم مامان حوا نتوانست جلوی شیطان مقاوت کند و با خوردن همان سیب کذایی، به زمین نزول کرده و آدم و فرزندانش از بهشت رانده شده اند، من نیز به مردمان وعده ی بازگشت به همان بهشت را می دهم. میبینی بابا آدم، این حیله گری از تو به من به ارث رسیده یا از مامان حوا، نمی دانم!

آندر دروغ به خورد این ساده دلان بدبخت داده ام که دیگر خودم هم باورم شده، ولی نمیدانم تا کی میتوانم به فریب خلق ادامه بدهم، کِی دست من برای نوع بشر رو می شود شاید به میلیون ها سال زمان نیاز باشد. چرا که احمق ها زاد و ولد می کنند. مگر اینکه تکنولوژی بیاید که بتواند حقیقت و روشنگری را در مغز نوع بشر فرو کند. الله الاعلم.....


احتمالا بعد از من کسانی می آیند که دست مرا خوانده اما بجای اینکه حقیقت را بری فریب خوردگان روشن کنند، دنباله رو راه من خواهند شد و با استفاده از تکنیک من که همانا ایجاد ترس و وحشت با روش تلقین در فرزندان آدم است، به قدرت می  رسند. اگر نسل احمق ها ادامه پیدا کند که ما کل زمین را، به یاری پروردگار می گیریم. 

ان شاالله به لطف یگانه خالق جهان هستی، همان که از گلی ما را آفرید ( با رشخند و کنایه ) راهمان استوار و محکم گردد.

بابا آدم ( در حالی که  دستی بر ریش های سفیدش کشید  ) مکسی کرد و گفت : عجب! تو به کی رفته ای که اینقدر حیله گر شده ای. گِلِ تو خوب نبود یا اشتباه محاسباتی از ما بود؟

محمد : به هرحال در سر دارم که تمام دنیا را به تصرف خود و مردمان را به اثارت دین خود درآورم. هرکه ایمان آورد را با جان دل پذیرا شوم و آنان که تسلیم نشدند را از دم تیغ بگذرانم. ذوالفغار علی را کنار گذاشته ام. علی می تواند در یک روز ۷۰۰ سر بزند، برنامه اش را ریخته ام. به حول و قوه ی الهی به مرحله اجرا درمی آوریم.
آدم در بهت فرو رفته و دهانش کف کرده بود و چیزی برای گفتن نداشت. تنها سکوت کرد و به فرزند ناخلفش نگریست.

محمد : حالا تو بگو بابا آدم ، چگونه با تمام تاکیدی که الله کرده بود، گول شیطان را خوردید و خود را به درد بی درمان زندگی و سرنوشت مصیبت بار مرگ دچار ساختید؟

آدم با نگاهی سرزنش بار گفت : پسرم ماجرای واقعی ان داستانی که در تورات آمده و توام آن کپی کرده ودر قرآنت گذاشته ای آن طور که به نظر می رسد نیست. باید بگویم که بابا ( خدا ) ما را خلق نموده و بلاتکلیف در بهشت رها کرده بود. می خوردیم و می خوابیدیم و ول می گشتیم. بی آنکه بدانیم وظیفه و مسئولیتمان چیست؟

تصور کن، موجوداتی را بدون رضایت خودشان خلق کنند و کار آنها فقط این باشد که بخورند و بخوابند، بگردند و دیگر هیچ. به نظر تو اینگونه « بودن » به چه درد می خورد؟ چه حکمتی می تواند داشته باشد؟

بین خودمان باشد، این شیطان عقلش از همه بیشتر کار می کرد، آدم را بهتر از خود خدا می شناخت، اگر او آدم را نمی شناخت همان موقع که بابا خالق به او گفت جلوی آدم سجده کن، این کار را می کرد ولی او بهتر از هرچیز و هرکس می دانست آدم کیست و چه کارهایی که نمی تواند بکند. شیطان در درگاه خداوند مثل وزیری است که حکومت را به دست گرفته و شاه از او پیروی دارد. شیطان یک لطفی به نسل بشر کرد و باعث شد بشر به جای خوردن و خوابیدن در بهشت، زندگی پویایی بر روی زمین داشته باشد و با مفاهیم تلاش، پشتکار، اراده، خیر و شر آشنا شود و از ظرفیت های مغزی خود استفاده کند. چنانچه اگر آدم در بهشت می ماند یک زندگی نباتی داشت و نه بیشتر.

 

درست است که بابا ما را به صورت زن و مرد درست کرده بود اما حتی معنای ان را هم برایمان روشن نکرده بود. در واقع ما در یک قفس طلایی به نام بهشت زندانی بودیم، بی آنکه خود او هم بداند با ما چه خواهد کرد. کاش درک و فهمی به ما داده بود تا خودمان می توانستیم فکری به حال و روزمان بکنیم. راستش را بخواهی خلقت ما از آغاز بدون برنامه و هدف و به معنای واقعی از پایه بیهوده بود.

محمد : چطور شد که فریب ابلیس را خوردید؟
آدم : وقتی الله ما را پس از تحمل رنج فراوان که بسی رنج برد در این روز هفت ( اشاره به آفرینش زمین و آسمان ها در هفت روز ) بلاخره ما را شبیه خودش آفرید. از شدت خوشحالی نمی دانست چکار کند. مدام بالا و پایین می پرید  و به خودش تبریک و تهنیت می گفت و « بارک الله » و « ای والله » و « فتبارک الله احسن الخالقین »
در همین جنب و جوش ها بود که آن فرمان کذایی را صادر کرد:
همه به این مخلوق عزیز و خلیفه ی من برو ی زمین سجده کنند

بگذریم که این مخلوق عزیز بعد ها جهان را به آتش کشید و منکر همه چیز شد. شاید بتوان اینجا آدم را به ربات های مجهز به هوش مصنوعی تشبیه کرد که روزی علیه انسان طغیان می کنند. هرچند قصه های پیامبران جز داستانی کودکانه نیست برای فریب عوام سرهم شده که اتفاقا جواب هم داده. عده ای برای کنترل کردن عده ای دیگر شروع به داستان سرایی درباره من وتو کرده اند و این هم شده وضع بشر

تمام فرشتگان بیکار و بیعار و ناقص العقل و ابن الوقت بدون توجه به اینکه سجده کردن بر یک موجود جدید الخلقه بی معناست، سر به سجده گذاشتند اما ابلیس با گستاخی و شجاعت از این کار خودداری کرد.

ابلیس با درایت گفت من به این جعلق که معلوم نیست آخر و عاقبتش به کجا می رسد سجده نخواهم کرد
حرف ابلیس، بر خلاف الله که همه کارهایش حتی خلقتش از سر هوا و هوس و حرفش از سر تکبر و فرمانش به علت لجبازی بود، کاملا منطقی و منصفانه بود

حرف او این بود که چرا فرشتگانی که میلیون ها سال به درگاه تو به خدمتگذاری مشغولند و هر یک نیز برای خود دارای شخصیتی هستند، باید خودشان را کوچک کنند و به مخلوق بی ارزشی که از سرتفنن خلقش کرده ای، سجده کنند.
دیگر اینکه او عمل سجده کردن را یک عمل ناپسند می دانست و نگران بود که مبادا سجده کردن بدعتی شود و بعد به هر بهانه ای این خدای هوسباز، او و دیگر فرشتگان را به سجده کردن بخواند. مهم تر از همه این که ابلیس معتقد بود، ممکن است این عمل قبیح باعث شود که فرزندان همین موجود، یعنی «من» ، به تقلید از خدا، عمل سجده کردن را به صورت یک سنت در میان خودشان رایج کنند

چنانکه دیدیم، کردند و بزرگی و شرف و اعتبار انسان ها را از بین بردند

...

محمد که از زیرکی دست همه را از پشت بسته بود، به فکر فرو رفت و سعی کرد با استفاده از اطلاعات ارزشمندی که بدست آورده، برای افزودن قدرت خویش درمیان انسان ها استفاده کند. پس براق را فرا خواند سوار بر او شد و فرمان حرکت به سمت آسمان بعدی را صادر کرد. آدم ایستاده بود و دور شدن او را تماشا می کرد. همانطور که نگاهش به افق ها و محمد و خرش خیره شده بود با خود گفت:

مگر الله نگفت من آدم را به مانند خودم خلق کرده ام، پس این همه جهالت در نسل بشر نیز از ژن الله سرچشمه می گیرد، حیله گربودن بشر، خودخواهی، زیاده طلبی، دروغگویی، جنگ افروزی، بی رحمی، قدرت طلبی، تبعیض و همه صفات بد دیگر که در وجود بشر نهادینه شده است قطعا نمی تواند از گل بدی باشد که الله از آن استفاده کرده، چرا که طبق گفته ی خود خالق، از گل جسم بشر را خلق کرده ایم و از نفس خود روحش را.

ساعتی میزان آنی ساعتی
ساعتی موزون این

بعد از این میزان خود شو
تا شوی موزون خویش

این بشر ابله، چون روحی سرگردان هر ساعت و هر دقیقه، سرگردان به سویی میرود و به هیچ نتیجه ای هم نمی رسد. درست مثل خالق خود که در کار خویش مانده و نمی داند این گندی که زده را باید چطور جمع کند.
کار از بیخ و بن خراب است و انگار دیگر نمی توان جمعش کرد. آدم در حیرت بود از این که:

این کوزه گردهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین میزندش

شاید سادیسم دارد....

در همین افکار بود که محمد در افق محو شد، همانطور که الان در افق افکار انسان ها هم به تدریج در حال محو شدن است و اگر با همین سرعت پیش برود طی سال های آینده، برای همگان مشخص می شود که او ابری بوده که باد آورده و باد می برد و هیچ می شود. نه تنها او بلکه تمام آن کسانی که ادعای فرستاده ی خدا بودن، را داشته اند و داستان های کودکانه ای سر هم کرده اند که آن نیز به تدریج در افق زندگی انسان ها محو خواهند شد.

.....
در همین حین و وین بود که یکی از زنان محمد وارد اتاق شد و محمد را تکان داد که پاشو مرد وقت نماز است. پیامبر اسلام که هنوز در رویای آسمان ها سیر می کرد، فریادی برآورد و تمام زنان حرمسرایش را فراخواند و فرمود:
ای زنان محمد، ای بانوان بهشتی هم اکنون وحی از سوی پروردگار عالمیان به من شد ولی این بار بی واسطه ی جبرییل با پروردگار به صحبت نشستم. زنان بی شمار حرمسرای محمد در حالی که حاج واج یکدیگر را می نگریستند و در بهت فرو رفته بودند، پرسیدند: ای پیامبر خدا و سرور عالمیان بگو چه بر تو وحی شد و چه هدیه ای از جانب پروردگار عالم برای بشریت به ارمغان آورده ای.

پیامبر در دلش گفت خسته ام بسکه در فریب این خلق  کوشیده ام. در همین حال، یکی از زنان محمد زیر لب زمزمه کرد، این دوباره شب زیاده روی کرده و باز توهم برداشته، این بار می خواهد چه قصه ای سرهم کند

بلاخره پیامبر لب به سخن گشود:

من در مکه بودم که جبرییل نزد من آمد و گفت: «ای محمد! برخیز». برخاستم و کنار در رفتم. ناگاه جبرئیل و میکائیل و اسرافیل را در آنجا دیدم. جبرئیل، مرکبی به نام «براق» نزد من آورد و به من گفت: «سوار شو». بر براق سوار شدم و از مکه بیرون رفتم. به بیت المقدس رسیدم. هنگامی که به بیت المقدس رسیدم، فرشتگان از آسمان نزد من به زمین فرود آمدند و مرا به داشتن مقام و منزلت ارجمند در پیشگاه خداوند مژده دادند. آنگاه در بیت المقدس نماز خواندم.

سپس

«ابراهیم خلیل (ع) به همراه گروهی از پیامبران پیش من آمدند و مرا بشارت دادند. سپس موسی و عیسی (ع) آمدند. پس از آن، جبرییل دستم را گرفت و مرا بالای صخره (سنگی در بیت المقدس) برد و بر روی آن نشاند. ناگاه ماجرای معراج را پیش خود دیدم که مانند آن را در شکوه و جلال، هرگز ندیده بودم. از آنجا به آسمان دنیا (آسمان اول) صعود کردم. آنان به من سلام می کردند.

سپس جبرئیل مرا به آسمان ششم برد. در آنجا، انبوه آفریدگان و کروبیان (مجردات و فرشتگان و ارواح) را دیدم. سپس همراه جبرئیل به آسمان هفتم صعود کردم. در آنجا با آفریدگان خدا و فرشتگان بسیار دیدار کردم.»

 

زنان پیغمبر باز یکدیگر را نگریستند، اما در نگاه آن ها نه بهت و نه حیرت موج می زد چرا که همگی با قصه های شوهر مشترکشان آشنایی کامل داشتند، دستش برایشان رو شده بود اما ترجیح می دادند سکوت کنند. ام حبیبه نیم نگاهی عاقل اندر سفیه به ام سلیمه انداخت و از تلاقی نگاهشان یک « چه دنیای کثیفی » با یک « آه... » غلیظ برخاست.

 

چند ماه بعد، محمد صاحب دختری شد و وی را « زهرا » نام نهاد.  یکی از اُمَهاتُ المؤمنین که گویا خیلی هم حسود بود، از شدت محبت محمد به دخترش خشمگین شده و علت را جویا شده. پیامبر اکرم در جواب فرمود : نطفه زهرا (س) بنت محمد، در شب معراج در آسمان ها بسته شده، از این روست که زهرا بیش از هر کسی در قلب من جای دارد.

همسر وی که از شدت عصبانیت به تنگ آمده بود، با چهره ای برافروخته و چشمانی پر از حیرت گفت :

 آخر تو چگونه جایی که فشار و چگالی هوا به حداقل می رسد و نه اکسیژنی هست و نه گرانشی توانستی نطفه ی کسی را ببندی. آخر شب معراج؟ْ! در آسمان ها ؟! نزد پروردگار ؟!
چگونه ممکن است؟!

در همین حین، ناگهان محمد برخود لرزید و سکوتی همه جا را فرا گرفت، عطر خوشی به مشام رسید، گویی از جهان دگری بود، برقی در چشمان رسول خدا موج زد و .....

 

پیامبر عظیم الشأن :
ای اُمُ المؤمنین، همین الان جبرییل آمد و پیامی از سوی پروردگار آورد، پیامی که مخاطب خاصش شما بودید.

پروردگار عالمیان مرا فرمود:
به اُمَهاتُ المؤمنین بگو زیاد سوال نکنند که نزد ما همه چیز ممکن است.....

وسلام......

 


  

پست‌های پرطرفدار