این که هر پیغمبری ادعا کرده که از طرف خدا به رسالت مبعوث شده، یک تاکتیک کهنه شناخته شده است....
گفت: خدا مدت هاست که مرده است!
وقتی دیدم طرف با این قاطعیت درباره مردن خدا سخن می گوید،
ضمن تعجب با ناباوری پرسیدم :
- شما از کجا می دانید؟ به کدام دلیل می گویید که خدا مرده است؟
گفت : این که نیازی به دلیل و منطق و مدرک ندارد. موضوع آنچنان روشن است که با کمی تأمل به راحتی می توان به آن پی برد.
گفتم : بدون دلیل و مدرک که نمی توان چیزی را ثابت کرد، بخصوص امر بسیار مهمی مثل مردن خدا.
گفت : می فرمایی برای اثبات مردن خدا هم مثل مردن آدم ها
باید گواهی پزشک قانونی و جواز کفن و دفن ارائه داد؟ یا مانند مردن طرف مربوطه
باید جار و جنجال و بوق و کرنا به راه انداخت؟ جنازه خدا را هم در اختیار ارازل و
اوباش گذاشت که گروهی آن را به این طرف بکشند و گروهی به آن طرف و جماعتی هم به
عمد آن را وارونه کنند که جسد مرده ی خدا زیر دست و پای مردم بیفتند؟ کفن شریفش را
تکه و پاره کنند؟
« مثل جنازه ی خمینی که سرش از تابوت بیرون افتاده بود و زبانش هم از دهانش آویزان
بود! »
از من نخواه که برای مردن خدا گواهی پزشکی قانونی ارائه کنم
و یا آدرس قبر او را در گورستان به تو نشان دهم.
سخنش منطقی بود و راست می گفت. مردن خدا که مانند مردن
انسان ها نیست. مراسم وتشریفات و غیره نمی خواهد. از آن گذشته خدا که کس و کاری
ندارد که بخواهیم برای اطلاع آن ها خبر مرگ او و ساعت و روز تشيیع جنازه و ختم
وچله اش را در روزنامه ها و تلویزیون آگهی کنیم.
به نظرم راست می گفت. به احتمال زیاد او این خبر را یا از
منبعی موثق شنیده بود یا اینکه یکی از کتب نایاب مربوط به خدا را که توسط اولیا و
انبیا نوشته شده است، به دست آورده و از محتوای آن پی به مردن خدا برده بود. از
این رو گفتم :
دلایل شما منطقی است اما برای اینکه من ساده دل را شیر فهم
کنید، کمی بیشتر برایم توضیح دهید.
گفت : ببین، قبل از هر چیز تو باید بدانی که خدا در ذهن و
در تصور تو چه معنایی دارد. لزومی ندارد برایم توضیح بدهی. چون می دانم تو هم
مانند هر مسلمان معتقدی هستی که خدا خالق مطلق و یکتا و دانا و توانا... است. این
اوست که برای اداره امور زندگانی بشر احکام و دستوراتی داده که پیغمبران آن را به
پدران تو و من ابلاغ کرده اند و از طریق آن ها به وراثت به ما رسیده است.
گفتم : کاملا همین طور است
که می فرمایید و به همین علت است که می پندارم او نمی تواند در سرنوشت من
بی تفاوت باشد.
گفت : می دانم ولی عقل و خرد و تجربه هزاران ساله انسان و
پیام علم و معرفت تا به امروز خلاف این برداشت ها را ثابت کرده است. لابد می دانی
که هیچوقت هیچ بشری در حل مشکلات و گرفتاری های خود نشانی از دخالت خدا ندیده است
و آنچه هم که در این مورد گفته اند، همگی مانند معجزات پیغمبران، ساختگی و به زبان
ساده دروغ است.
اگر خوب به تاریخ تحول و تکامل انسان توجه کنی به راحتی می توانی به این واقعیت پی
ببری. نگاهی به سرگذشت زندگی پیامبران که به عقیده تو و همنوعان تو، برگزیده و
مورد مراحم خاص الهی بوده اند، می تواند موید این واقعیت باشد.
مثلا، اگر به سرنوشت پیغمبر اسلام و حوادث دوران نبوت او
توجه کنی، میبینی که این پیغمبر هیچوقت از قدرت و دانایی و کرم و رحمت و ... خدا
چیزی نصیبش نشده است. هر کاری که او برای پیشرفت آیین خود انجام داده، همگی صد در
صد طبیعی بوده است.
سیزده سال در مکه موعظه می کرد، اما بیش از تعداد بسیار
معدودی، آن هم بردگان و غلامان و جمعی از کاسبان به گردش جمع نشدند. یعنی در امر
ابلاغ و تبلیغ اسلام موفق نبود و خدایش هم هیچ کمکی برای موفقیت او نکرد. وقتی هم
که خواستند او را به قتل برسانند، شبانه فرار کرد و مانند هر آدم زیرکی پسرعمویش،
علی را در رختخواب خود خواباند که دشمنانش از غیبت او مطلع نشوند.
در میان راه ناچار شد که در غاری مخفی گردد و در آنجا هم با هوشیاری با خار و
خاشاک و تار عنکبوت دهانه ی غار را پوشاند تا کسانی که در تعقیب او بودند فریب
بخورند و درون غار را سرکشی نکنند. اگر عقل و درایت خود او و ابوبکر نبود، حتما
گرفتار به سرنوشت دیگر مدعیان نبوت می شد.
در این فرار اضطراری هیچگونه نشانه ای از یاری و کمک خدا به چشم نمی خورد. اگر من
و تو هم در آن وضعیت قرار داشتیم به احتمال زیاد همان کاری را می کردیم که محمد
کرد.
در جنگ « بدر » که یکی از بزرگ ترین پیروزی های مسلمانان
بود. بی شک از جان گذشتگی یاران محمد این پیروزی را برای او به بار آورد. اما محمد
با زرنگی این پیروزی را به حساب خدای خود گذاشت که فرشتگان جنگجویش را به کمک
مسلمانان فرستاده بود. بطور یقین، در آن روزها این ادعای ساختگی محمد را هیچکس
باور نکرد. چون به دنبال پیروزی جنگ بدر، شکست جنگ « احد » پیش آمد و محمد و لشکریانش تار و مار شدند و
اگر دوستان او به موقع به کمکش نیانده بودند، جانش را نیز از دست داده بود.
در جنگ «احد» ما هیچگونه نشانه ای از فرشتگان جنگجوی خدا
نمی بینیم و محمد هم پس از این شکست، به جای اینکه از خدایش گله مند باشد که چرا
فرشتگان جنگجویش را به کمک او نفرستاده است، به کسانی که برخلاف اوامر و دستورات
جنگی او به طمع غارت اموال قریشیان سنگرهای خود را ترک کرده و باعث شکست مسلمانان
شده بودند، ایراد می گیرد. یعنی اینکه بی توجهی و عدم رعایت قوانین جنگی بعضی از
مسلمانان باعث آن شکست بوده است.
وقتی محمد به علت خستگی مفرط از دوندگی های بیست و سه ساله
ی خود به بستر بیماری می افتد و مثل هر انسان مریضی، داروها و مداواهای معمول در
بهبودش بی اثر می ماند، خدای او حتی در بیماری رسول خود کمترین لطف و رحمتی در حقش
روا نمی دارد، و می گذارد پیغمبرش در اوج پیروزی رخت از دنیا بربندد.
بطور مسلم اگر محمد در دنیای امروزی می زیست، حتی پزشکان معمولی می توانستند او را
مداوا و از مرگ زودرسش جلوگیری کنند، کاری که خدای او « الله » با تمام قدرت و
رحمتش نتوانست انجام بدهد یا اینکه نخواست
و شاید هم اصلا خبر از بیماری رسولش نداشت! کسی چه می داند، ممکن است بر خلاف باور
ساده لوحانه ما و تبلیغات بی پایه و اساسی که درباره الله در گوش ما خوانده اند،
اهل تبعیض نبوده و می خواسته غیرمستقیم به ما حالی کند که بین محمد « رسول الله »
و دیگر بندگانش فرقی قائل نیست.
وقتی به سرنوشت محمد دقت کنی به دو مطلب پی می بری :
نخست اینکه نباید چشم امید به خدا دوخت، زیرا اگر خدا در
اینگونه موارد کمک رسان بود، کمکی به رسول خود می کرد یا حداقل یک بسته قرص آنتی
بیوتیک توسط جبراییل امین برای پیغمبرش می فرستاد که به سبب یک بیماری مختصر و
ساده از دنیا نرود.
دوم اینکه به کسانی که در بیماری ها و گرفتاری ها دست به
دامان پیغمبر اسلام و نواده های دختری او، یعنی امامان و اما زاده ها می شوند،
باید گفت که خود این حضرات اکثرا در سنین جوانی و میانسالی در اثر بیماری جان
سپرده اند؛ بی انکه قادر باشند خودشان را از چنگال بیماری نجات دهند.
من که هرچه کنکاش کردم در هیچیک از مواردی که به اختصار نقل
کردم، حضور خدا را در سرگذشت زندگی محمد ندیدم و اگر او این همه اصرار در دخالت
خدا در امور خود نمی کرد، بطور یقین دیگران هم قبول می کردند که محمد شخصیت ممتازی
بود.
در دیگر ادیان هم وضع به همین منوال است. مثلا عیسی بن
مریم، بنا به قول عیسویان « پسر خدا » را سربازان رومی به تحریک خاخام های یهود به
صلیب می کشند. بیچاره عیسی از درد و رنج صلیبی که با خود حمل می کرد تا به مسلخ
گاه خود برود و حلقه خاری را بعنوان تاج پادشاهی یهود بر سرش نهاده بودند که تیغ
های تیزش سر و صورتش را خونین کرده بودند، مدام فریاد می زد:
« پدر! پدر! چرا مرا فراموش کرده ای!؟ » و پدر که همان خدای عزوجل باشد کمترین
توجهی به پسر یا پیغمبر خود نمی کرد و گذاشت که او را همراه راهزنان مصلوب کنند.
فکر می کنم همین دو نمونه کافی باشد تا بفهمیم این خدای
تخیلی هیچوقت، هیچ دخالتی در سرنوشت بشر نداشته و نخواهد داشت، حتی درمورد زندگی
کسانی که پیروان ادیان مختلف آنها را برگزیدگان او می دانند.
خدا در برپایی هیچ دینی نقشی نداشته است و پیغمبران نیز
هیچگونه ارتباطی با او نداشته اند. این که هر پیغمبری ادعا کرده که از طرف خدا به
رسالت مبعوث شده، یک تاکتیک کهنه شناخته شده است.
من به این دلیل می گویم خدا مرده است که همه ی شواهدی که در
دست داریم نشان می دهد خدایی در کار نیست. از اول هم نبوده، یا اینکه بوده و بعدا
کنار رفته یا مرده است، این را نمی دانم ولی مطمئن هستم در حال حاضر چنین موجودی
در دنیا وجود ندارد.
پیغمبرانی که معرف خدا بودند، برخلاف ادعایشان هیچگونه
شناخت درست و منطقی از او نداشتند. هر یک از انها با مطالعه اوضاع و احوال ادیان
پیشین و خدایانشان، خدایی در ذهن خود پرورانده و به مردمانشان تحویل داده اند. در
آن روزگاران هر پیغمبری که می توانست صفات بیشتر و بهتری به خدای خود بدهد، کارش
آسان تر و قبولش از طرف مردم راحت تر بود از این روی هر پیغمبری با دست و دلبازی
هر صفت خوبی را که سراغ داشت به خدای خود نسبت می داد تا بتواند مردم را به
طرفداری از آیین خود بکشاند.
در ضمن، نیچه وقتی در قرن نوزدهم در کتاب « چنین گفت زرتشت
» نوشته است که « خدا مرده است » منظورش مردن فکرِ تصورِ وجود خدا بود، نه اینکه
واقعا خدایی بوده و بعد مرده باشد.
قسمتی از متن کتاب « آیا خدا مرده است » به قلم هوشنگ معین
زاده