این سوالی است که بسیاری از خود یا دیگران و بویژه متفکران
و اندیشمندان می کنند. سوالی که تا به امروز پاسخی مستندل و منطقی به آن داده نشده
است.
پیغمبران و به دنبال آنها فلاسفه الهی، هزار و یک صفت به
خدا نسبت داده اند و مردم نیز با ایمان گفته های آنها را قبول کرده و به رحمان و
رحیم، بصیر و سمیع، حی و حاضر و.... بودن خدا معتقد شده اند. اما هیچ یک از این
پیامبران و متولیان بعدی شریعتشان، نگفته اند که چرا این خدا، با صفت هایی که
دارد، در مقابل مصیبت هایی که بر سر
بندگان عزیز و خلیفه های برگزیده اش بروی زمین می آورند، کمترین نشانه ای از نظارت
او بر خیر و شر بر امور دیده نمی شود؟
در گذشته گردنکشانی که به خدا و وجود وی اعتقادی نداشتند، هر چه می خواستند انجام می دادند و مردم نیز باورشان این بود که ان ها بدلیل بی اعتقادی به خدا و نداشتن دین و مذهب دست به چنین اعمالی می زنند و منتظر بودند که خدا دیر یا زود، جزای اعمال خلاف آنها را بدهد. اما با شگفتی می دیدند که هیچ یک از آنها به خشم و غضب الهی گرفتار نمی شوند و همگی با خیال راحت می زنند و می کشند و می برند و به عمر طبیعی نیز می میرند. انگار نه انگار که در این میان خدایی وجود دارد که عدالت از صفات مشخصه او بشمار می رود.
این روزها هم که بجای خدا ناشناسان بی دین و بی ایمان
دیروز، در سرزمین ما جماعتی ظاهرا خداپرست به حکومت رسیده اند، همان می کنند که
خداناپرستان دیروز می کردند و مردم با ناباوری از خود می پرسند :
این دیگر چه حکایتی است!؟ این چگونه خدای است!؟ اصلا چنین
خدایی به چه درد می خورد!؟ کی و چگونه فکری برای درد و رنج انسان ها خواهد کرد؟
واقعیت این است که اگر ویغمبران و شریعتمدارانشان با دست و
دلبازی این همه صفات پر طمطراق به خدا نسبت نداده بودند، کسی هم منتظر نظارت خدا
بر امور خیر و شر نمی شد و توقعی نیز از او نمی داشت. این توقعات از زمانی پیدا شد
که خدا را با چنان صفاتی به مردم معرفی کردند. بهمین علت وقتی مردم خدا را نسبت به
مشکلات خودشان بی تفاوت می بینند، بی اختیار از خود می پرسند :
آیا خدا مرده است؟
با چنین پندارهایی است که بعضی از صاحب نظران و کسانی که در مفهوم خدا به کنکاش
برخاسته اند، می گوید :
بشر برای نجات از دست توهماتی که به نام خدا برایش ایجاد
کرده اند، باید یکی از این سه حال را درباره اش بپذیرد :
الف : اینکه خدایی هست، ولی این خدا هیچ یک از صفاتی را که
به او داده اند، ندارد. یعنی، از اول چنین صفاتی نداشته، هنوز هم ندارد و هیچوقت
هم نخواهد داشت.
ب : اینکه خدایی در کار نیست تا دارای چنین صفاتی باشد. خدا
خدا کردن پیغمبران شگردی بوده تا بدان وسیله بتوانند خود را پیغمبر خدا قلمداد
کنند و به اهدافشان برسند. خدا خدا کردن شریعتمداران نیز بخاطر رونق بخشیدن به شغل
و حرفه ای است که برای امرار معاش خود انتخاب کرده اند.
پ : اینکه در آغاز خدایی بوده، اما اینک خدا مرده است و در
نتیجه اگر هم صفاتی داشته، با مردنش همه ی این صفت ها از میان رفته است.
این صاحب نظران، برای هر یک از این سه مورد شرح و تفسیرهای
مبسوطی می دهند. جوهر کلامشان این است که هر کسی باید خود درباره خدا بیاندیشد و
با دانش و معرفت خویش، یکی از این سه حالت را که هماهنگی بیشتری با افکار و اندیشه
هایش داشته باشد، انتخاب کند و دست از سر خدای ساخته و پرداخته ادیان بردارد. به
عقیده آنها این تنها و آخرین چاره بشر است وگرنه تا جهان باقی است، جماعتی از آدم
های هفت خط روزگار به اسم خدا و دین و مذهب او به مردم افسار حماقت خواهند زد تا
از گرده آنها سواری بگیرند.
ناگفته پیداست که هموطنان ما نیز مانند افراد سایر ملت ها
در برابر اینگونه افکار و اندیشه ها، نظرات موافق و مخالفی دارند که لازم است
نظرات آنان نیز مورد توجه قرار گیرد :
گروهی هستند که صمیمانه و صادقانه، مومن و معتقد به خدا و
پیغمبر و دین و مذهب هستند و از سر خیرخواهی می گویند :
نباید با ایمان مردم و مقدسات انها مجادله کرد.
گروه دیگری هستند که در ایمان و اعتقادشان هزار و یک حرف
است. آنها برخلاف گروه اول، نه از سر ایمان و اعتقاد و خیرخواهی، بلکه بخاطر خوش
آمد شریعتمداران بویژه آخوندهای حاکم بر مقدراتشان و ترس از قداره بندان جاهل (
همان ها که تیغشان را بروی اندیشمندان و نویسندگان وهنرمندان می کشند، قافل از
اینکه قلم از تیغ انها برنده تر است) آنان و بعضا برای سودجویی و حفظ منافع خود،
با نشر هر گونه افکار و اندیشه هایی که به دین و مذهب و خدا و پیغمبر مربوط می
شود، یا کناره می گیرند و یا اینکه به مخالفت می پردازند.
برخلاف دو گروهی که نام برده شد، گروه سومی وجود دارد که با
کمال اشتیاق آماده شنیدن این مباحث هستند. آنها بدنبال دانستن و در جستجوی پی بردن
به حقیقت اند و می خواهند از زبان و قلم هموطنان خود نیز درمورد این مقولات سخنی
بشنوند و نوشته ای بخوانند. گروه اخیر که اغلب با افکار و اندیشه های فلاسفه و
اندیشمندان غرب آشنا هستند، دوست دارند از افکار و اندیشه های ایرانیان اهل تفکر و
اندیشه نیز آگاه شوند. نمی خواهند باور کنند که ایرانیان در این میدان خالی از ذهن
و حرفی برای گفتن ندارند.
از گروه چهارمی نیز باید نام برد که از بیخ و بن منکر وجود
موجودی به نام خدا هستند. پیروان این مکتب از گذشته های دور با فلاسفه الهی، بخصوص
با نظر پیغمبران مدعی نبوت در کشمکش بودند و امروز نیز با شریعتمداران ادیان آنها
در گیر و جدال اند.
اما، اینکه چرا این روزها عده ای از اندیشمندان ایرانی به
نقادی دین و مذهب افتاده اند، علت آن این است که از چندی پیش خدا و دار و دسته اش
عملا وارد زندگی مردم ما شده اند. آنها با برپا کردن حکومت دینی، دست به فجایعی
زده اند که جز از غارتگران و خونخواران تاریخ، از کسان دیگری انتظار آن نمی رفت.
از اینرو مردم نیز به صرافت افتاده اند که ببینند این بابا و دار و دسته اش از جان
مردم ما چه می خواهد؟ دلیل اعمال و کردار ناهنجارشان چیست؟
از سوی دیگر عامه ی مردم از جور و ستم حاکمان دینی به تنگ آمده اند، توقع دارند که
خردمندان جامعه، حقایق امور را برایشام روشن کنند. نه اینکه مثل گذشته ها «اهل
نظر» کناره بگیرند و جماعتی موهو پرست و کهنه اندیش، هر نوع لاطائلاتی را به خورد
انها بدهند و نامش را مسلمانی و اجرای احکام الهی بگذارند.
نیازی به یاداوری نیست که نقادان ایرانی برخلاف باور برخی
از مغرضان، علاوه بر اینکه مخالفتی با معتقدات و مقدسات دیگران ندارند، برعکس به
اعتقادات همه ی مومنین در هر دین و مذهبی احترام می گذارند. آنها با شناختی که از
حق آزادی انسان دارند،خود را مجاز می دانند که درباره دین و مذهب و خدا و پیغمبر
حرف بزنند بخصوص درباره حرف و حدیث هایی که مشتی فقیه و محدث درمورد این مفاهیم
بیان کرده اند.
به یقین کسانی که درباره اینگونه مسائل بی غرضانه داوری می
کنند، این منطق را می پذیرند که سخن گفتن درباره خدا و پیغمبر و دین و مذهب، ارث
پدری هیچکس نیست و کسی هم حق ندارد دیگران را از ورود به این مسائل بازدارد و یا
ممانعت کند.
انهایی هم که معتقدا هستند خدا را با واسطه ی یک پیغمبر و
توسط یک شریعت شناخته اند، نباید به این علت مادام العمر موظف باشند که معیشت
زندگی انگل وار مشتی انسان بیکاره در لباس دین که منبرنشینی و مفت خوری و فریب
دادن مردم پیشه شان است و سلاحشان بهشت و جهنم موهومی، را به عنوان شریعتمداران آن
خدا بگردن بگیرند و تامین کنند تا انها دین و مذهب و خدا را دم به دم برایشان
تکرار و هجی کنند.
چکیده و جوهر پیام پیغمبران، مانند پیغمبر اسلام آیه « قل
هو الله احد» است. وقتی انسانی به این پیام و به یکتایی خدا ایمان آورد، باید گفت
که پیغمبران وظیفه و رسالت خود را انجام داده اند، دیگر نیازی به تعبیر و تفسیر و
احتیاجی به مفسر و معبر و لزومی به پرداخت حق الزحمه یا حق اشتراک خداشناسی تحت عناوین مختلف به این و آن نیست.
اگر خدایی باشد این خدا ارث پدری ابراهیم و موسی و عیسی و
محمد و غیره نیست، چه رسد به اخوند و کشیش و خاخام و برهمن و غیره. هر انسانی می
تواند خود خوای خویش را پیدا کند و او را ستایش کند . همانطور که هر انسانی می
تواند خود خدای خود باشد. همچنین هر انسانی حق دارد از خدایان موجود و شریعت آنها
و اعوان و انصارشان کناره بگیرد و مانند یک انسان آزاده تکلیفش را نسبت به خدا
انجام دهد، بی انکه نیازی به واسطه و دلال و احتیاجی به بنگاه معاملات ملکی یا
جنسیِ هیچ خدای داشته داشته باشد.
از کتاب آیا خدا مرده است
هوشنگ معین زاده