خدانور لجه ای، مبارزی ایستاده در تقاطع نابرابری، تراژدی یا یک کمدی غم انگیز
ناشهروندانی هستند که نه مدارک هویتی دارند و نه مال و
اموالی دارند، ولی حاضرند برای ساختن جهانی بهتر تلاش کنند. خدانور لجعی(لجهای)
جوان خوش سیمای بلوچ از اهالی شیرآباد زاهدان یکی از این افراد بود که یک روز پس
از جمعه خونین زاهدان در درگیری مسلحانه با ماموران سرکوبگر رژیم آخوندی کشته شد.
خدانور و خانواده او شناسنامه و مدارک هویتی نداشتند.
آیا او یک شهروند ایرانی نبود؟ چه کسی او را از داشتن کارت شناسایی محروم کرده
بود؟ آیا پاسخ بجز شخص علی خامنه ای است؟ چطور کسی که خود را رهبر محرومین و
نیازمندان جهان می داند شهروندان کشوری که بر آن حکومت می کند را از داشتن کمترین
حقوق اولیه ی شهروندی محروم می کند؟ هیچ کس با مردم خود چنین نمی کند. اما مسئله
اینجاست که شهروندان ایرانی مردم او نیستند. او و دارو دسته ی تبهکارش سال هاست که
چتر ظلم و ستم خود را چون سایه ای دهشتبار بر سر مردمانی گسترانیده اند که احساسی
جز نفرت و خشم و انتقام به آن ها ندارند
تصویری از او در فضای مجاز منتشر
شده که او را با دستهایی دستبند زده شده به میله پرچم نشان میدهد. انتشار عکسهای
او الهام بخش تولید کارهای هنری شد و تصویر او بر حافظه جمعی نیروهای انقلاب حک
شده است.
خدانور بلوچ بود. در محله شیرآباد زاهدان ساکن بود، او
حاشیه نشین بود، مدارک هویتی نداشت، سنی مذهب بود، تحصیلات دانشگاهی نداشت. اینها
او را به یک ناشهروند تبدیل کرده بود. شبیه به چیزی که جورجیو آگامبن فیلسوف
ایتالیایی «هوموساکر» مینامد، فردی محروم شده از حقوق انسانی و شهروندی که خون او
مباح شده است. پیشتر نیروی انتظامی با دریافت سی میلیون تومان خدانور را دستگیر
کرده بود، دست او را به میله پرچم بسته بود و مانند یک مقاطعه کار برای اثبات کاری
که وعده داده بودند عکس او را هم گرفته بودند و به خانواده شاکی داده بودند.
خانواده شاکی هم عکس را پخش کرده بودند
صلاح الدین احمد نویسنده کتاب «امید انقلابی پس از هیچ
انگاری» اشاره میکند که در جهانی بیامید مردمان شادی را در سرگرمیهایی بی پایان
و مداوم جستجو میکنند، این سبک زندگی هر چند به دنبال شادی است ولی به افسردگی
منجر میشود. او میافزاید: انسان موجودی اجتماعی است و نمیتواند شادی را به صورت
انفرادی به دست آورد. کسی که دچار از خود بیگانگی اجتماعی شده نمیتواند با نسخه
شادی بخش نظام اجتماعی موجود به شادی برسد
او در ادامه میگوید تنها راه برون رفت، الهام گرفتن از
کسانی است که امیدوارانه دست به مقاومت میزنند. کسانی که شاید شناسنامه، پاسپورت،
خانهی شیک و ماشین نداشته باشند ولی خنده و دوستی دارند و تلاش برای ساختن جهانی
دیگر را به روزمره خود تبدیل کردهاند
خدانور در اوج محرومیت تریبون و مخاطب داشت. او یک
«اینفلوئنسر» بود و دنبال کنندگان زیادی در اینستاگرام داشت. او در محیطهایی
کاملا مردانه، همراه با دوستان خوش میگذراند، میرقصید و آواز میخواند و عکسهایی
از روزمره خود به اشتراک میگذاشت. اما امروز چهل روز است که از قتل بی رحمانه ی
او به دست دژخیمان رژیم آخوندی می گذرد. چهل روز است که او دیگر نیست. او وحشتناک
ترین شکنجه ها پشت سر گذاشت از تحقیر شدن با دست ها و پاهای زنجیر شده به میله ی
پرچم تا گلوله ی جنگی که تیر خلاصش شد. داستان او غم انگیز تر از داستان سهراب
شاهنامه است. او در زادگاه خویش جان داد اما غریبانه. او در کشوری زندگی می کرد که
حتی از داشتن شناسنامه محروم بود. آری او غریب بود مانند هزاران شهروند بلوچ دیگر.
و تاریخ آن گوشه ایستاده است
و به غربت مردی می نگرد که فریاد آزادی سر
می دهد،
که رویای یک روز آفتابی را در سر می
پروراند همچنان که در سایه ی درخت رهایی ایستاده است و زنجره ها را به تماشا نشسته
است،
چشمانش می خندند اما قلبش گریان است و لبانش زار و پریشان
آری، این مرد در وطن خویش غریب است
رجاله ها و نامردمان دورتا دورش تاری تنیده اند و میله ی پرچمی با نشان مرگ و ستم
و ریا و ترویز زنجیرش کرده اند
اما در سرزمین آفتاب، نوری نمی یابد، قاتلانش همچون خفاشان، بال های خویش گسترانیده
اند و در کمین شکارند، تشنه اند، تشنه ی خون
این مرد در وطن خویش غریب است اما می خندد
او تا ابد همچون عقابی بر فراز بلنرترین کوه ها ایستاده است و می خندد
به قاتلانش، به قاتلان دوستانش
و نام پرآوازه اش، خاری می شود تا ابد بر چشم حیوانات شبگرد تشنه به خون
این مرد تا ابد زنده است
این مرد خدانور لجه ای است...
آنچه بر خدانور گذشت
یکی از اقوام خدانور میگوید :
این تصویری که از دست بسته او منتشر شد، قدیمی است.
خدانور با فرزند یک بسیجی درگیر شده بود. این خانواده به دلیل ارتباط با نظام
توانستند حکم جلب او را بگیرند. او را توسط ماموران انتظامی آزار بدهند و بعد
تصویر دست بسته او را خودشان منتشر کنند تا او را تحقیر کنند
چرا خدانور را دستگیر کرده بودند؟
خدانور دعوای کوچکی با پسر یه فرمانده بسیجی کرده بود.
شخصی که یه خبرچین بزرگه، یعنی کسی که قوم و دینش را فروخته به نظام، از خدانور
شاکی بود، وقتی گیرش انداختن نزدیک به سی میلیون به مامورای آگاهی داده بود که او
را شکنجه کنند و عکسش را هم بگیرند، بعد ما نزدیک به صد میلیون به ماموران دادیم
که از کتک زدن کم کنند و وی را پیش قاضی بفرستند تا به زندان برود، بعد از یک ماه
بالاخره آزادش کردیم
تلاش نکردید که راهی برای دلجویی پیدا کنید؟
چرا ما به دنبال ریش سفیدی و حل و فصل ماجرا بودیم. ولی
پدر خانواده میگفت این آدمی که شناسنامه ندارد چطور به خودش اجازه داده تا فرزند
من را بزند
همان شب اول دستگیری از او عکس گرفتند؟
بله، خدا نور را از ساعت دو شب تا هفت صبح بسته بودند
به میله پرچم و کتک زدند. خدانور آب خواسته بود و مامور یک لیوان آب آورده بود و
با فاصله گذاشته بود تا او آب را ببیند ولی نتواند بردارد
چطور خدانور را آزاد کردید؟
مامورها خودشان برای ما نرخ تعیین کردند و از ما صد
میلیون خواستند. ما همه کارگر هستیم و با دشواری توانستیم صد میلیون را تهیه کنیم
در مورد خانواده خدانور چه میدانید؟
خدانور یک مادر پیر داشت و این مادر کسی را غیر از او
ندانست. البته برادر او هم هست و کارگر است و بیماری آسم دارد. خدانور بسیار خوش
اخلاق بود و مردم شهر بسیار او را دوست داشتند.
خدا نور چطور کشته شد؟
یک روز پس از جمعه خونین که نمازگزاران را کشتند خدانور
با ماموران درگیر شده بود. خدانور را با تیر زده بودند. مردم او را به بیمارستان
تامین اجتماعی بردند. تیر نزدیک نخاع خورده بود، او در بیمارستان زنده بود، تمام
ترس ما از فلج شدن او بود، چون که پاش بی حس بود. دکترا میگفتن نیازی نیست عمل بشه
بزار تیر بمونه تو پاش زود خوب میشه. بیمارستان تامین اجتماعی زاهدان زیر شاخه
سپاه است روز آخر شهید شدنش با یک پرستار مشاجره ی لفظی داشت که تو سوزنم زدی من
اینقدر گیج و منگم
در پایان مصاحبه میگوید: به او رسیدگی نکردند تا مرد و
دست ما جایی بند نبود.
خدانور لجعی در حیات کوتاه خود ستمهای گوناگونی را
تجربه کرده بود. از ستم اتنیکی به دلیل بلوچ بودن، سنی بودن، حاشیه نشین بودن،
شناسنامه نداشتن، سرمایه مادی نداشتن. این موارد حیات او را سخت و کوتاه کرد. تنها
بارقه امید آنجا است که خدانور به حاشیه رانده شده به تخیل آزادی خواهانهی بخشی
از جامعه وارد شده و نام او در کنار نام مهسا -ژینا- امینی کورد، نیکا شاکرمی لر،
سارینا اسماعیل زاده، مهرشاد شهیدی، حدیث نجفی مطرح میشود