حماقت مدرن، سیاست مدرن، سیاستمدار ابله
بشر مدرن تصور می کند قله های رشد و ترقی را پشت سر گذاشته. انسان رو
به تکامل است؟ رو به سوی پیشرفت است؟ این سوالی است که همواره گوشه ای از ذهنم
باقی مانده. اگر تمام قطعات این پازل را کنار هم بچینیم آنچه مبرم و واضح است چیزی
جز سقوط نیست، چیزی جز زوال نیست. انسان توانایی و استعداد ویژه ای
در کشف، بوجود آوردن، پرورش و باور خرافات دارد. انسان ذاتا تمایل به پذیرش
آنچه حقیقت نیست و آنچه برای باورش به قدرت تحلیل و درک کمتری نیاز است، دارد.
چه کسی می تواند تفاوت بین آنچه حقیقت دارد و آنچه دروغ است را
دربیابد در حالی که هرچه هست پندار و تصور بیهوده ی آدمی است.
آیا داستان های تخیلی پیامبران تنها برای عده ی معدودی یک تراژدی
مضحک است؟ یا روزی برای نوع بشر همه چیز عیان خواهد شد.شاید آن هنگام که انسان ها
به دو دسته ی روشن فکر و عوام تقسیم نشوند. تراژدی از آن روی که تصورات و توهمات
ساده و مخرب انسان های صاحب نام (آنچه پیامبر می نامند) نوع بشر را دستخوش تغییر
قرار داده، از آن روی که بشر ذاتا تمایل به پذیرش آنچه باورش راحت تر و آنچه ابلهانه
تر است دارد و مضحک از آن رو که این قصه های غیرقابل باور و احمقانه « ژن خوب » را
ساخته و پرداخته است.
اما ابله ترین انسان ها سیاست مداران هستند؟ این گفته چقدر می تواند
سندیت داشته باشد؟
آنقدر که داستان تمام آنها قصه ی به قدرت رسیدن، مهره سوخته شدن و در
نهایت نیست شدن است. شاید این مردمان نباشند که داستان تاریخ را می نویسند.
سیاستمداران خود به نوبت یکدیگر را حذف می کنند. آنها تنها راه یکدیگر را کم و بیش
ادامه میدهند. میبینند که سرانجام نیکی انتظارشان را نمی کشد اما همچنان ادامه می
دهند و در نهایت خودکشی می کنند. تاریخ سراسر داستان زوال و نابودی هر جریان فکری
توسط خود اندیشه است. بدنه ی هر نظام سیاسی و هر جریان فکری از درون و به تدریج
توسط خود آن نظام یا جریان فکری دچار پوسیدگی و در نهایت زوال می شود. خود می آیند،
به قدرت می رسند، رنج هزاران انسان را باعث می شوند و در نهایت به دست خود به زوال
ابدی دچار می شوند.